شهید عباس اکبری
نام شهید: عباس
نام خانوادگی شهید: اکبری
نام پدر : حسن
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1332/07/01
وضعیت تاهل : متأهل
تاریخ شهادت : 1367/04/28
محل شهادت :منطقه کرکوک (عراق)
نحوه شهادت :توسط دشمن در جبهه
نام عملیات : مرصاد
رمز عملیات : یا علی بن ابیطالب (ع)
محل دفن :گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

پرواز آرزو و آرمانش بود. آسمان را بیشتر از زمین دوست داشت و برای رسیدن به آن همه کاری می کرد. بلال فروشی، تعمیر ماشین، باغبانی، بنایی، و حتی رفتن زیر تیغ جراحی. مردی سرزنده و شوخ که دلی مهربان و دستی گشاده داشت.

پس از اتمام مقطع دبیرستان در رشته ریاضی و فیزیک، وارد نیروی هوایی ارتش شد. به دلیل علاقه و استعداد فراوانش در سال 52 برای فراگیری دوره های عالی خلبانی به آمریکا رفت. در آن جا نیز دانشجوی نمونه بود. پس از مدتی دوره دیگری را نیز در انگلستان گذراند. پس از پیروزی انقلاب، در سال 59 ازدواج کرد و صاحب دو فرزند به نام های آرزو و آرمان شد.

عباس خود را سرباز امام خمینی (ره) می دانست و با انجام پروازهای موفق و عملیات های چشمگیر هوایی، رزمندگان اسلام را یاری می داد. عباس اکبری یکی از شجاع ترین خلبانان جنگی در زمان جنگ تحمیلی بود. قبل از انقلاب، از بعضی کشورهای خارجی پیشنهادهای کلان داشت، اما وطن را ترجیح داد. می گفت «تا وقتی مملکت خودم نیاز به خلبان داشته باشد، من در خدمتم. اگر هم نیازی نبود، بنایی بلدم. می توانم از همین راه زندگی ام را اداره کنم.»

برای مراسم مذهبی، شب های احیا، تاسوعا و عاشورا، هر کجا و هر طور که بود، خودش را به قم می رساند. عاشق پرواز بود و در نهایت در عملیات مرصاد، هنگام بازگشت از ماموریت بمباران برخی تاسیسات کرکوک، مورد اصابت گلوله های پدافند هوایی عراق قرار گرفت. سال ها تصور می کردند اسیر شده است، اما پیکرش پس از 13 سال دوری از وطن، در مرداد ماه سال 81 به زادگاهش بازگشت.

 

بچه که بود، کار می کرد. بلال می فروخت و پولش را پس انداز می کرد برای هزینه های مدرسه. گاهی حتی می رفت کمک برادرش، بنایی. خیلی دلش می خواست خلبان بشود. درسش هم خوب بود.

 

راوی: خانواده


 

تازه از تهران رسیده بود. به پشت بام راه پله نداشتند. مادر دلش می خواست راهی باشد که تابستان ها بروند بالا بخوابند. عباس با این که خسته بود، معطل نکرد و رفت از آهنگری محل چند شاخه آهن و نبشی گرفت و با دستگاه جوش آورد خانه. تا غروب، راه پله ساخته شده بود.

 

راوی: پدر شهید


 

دبیرستانش که تمام شد، رفت ثبت نام نیروی هوایی ارتش، برای خلبانی. اما قبولش نکردند. پاهایش واریس شدید داشت. خیلی ناراحت شد. دکتری را پیدا کرد که می گفت می تواند خون رگ های پایش را با عمل جراحی بکشد و رگ ها را جمع کند. به خاطر خلبان شدن، حاضر شد برود زیر تیغ جراحی.

 

راوی: مادر شهید


 

توی پادگان اجازه نداشتند تا دیروقت بیدار باشند. به بچه های مذهبی هم مرخصی نمی دادند. شب های احیای ماه رمضان، چند تا متکا گذاشت زیر پتویش. از پادگان فرار کرد و آمد قم، مسجد محله شان. وقتی سر گرفتن قرآن و دعا تمام شد، تا سحر خودش را رساند تهران.

 

راوی: مادر شهید


 

در ماشینش را قفل نمی کرد. می گفت «کسی مال من رو نمی دزده. من که مال کسی رو برنداشته ام. با کار و زور بازوی خودم هم پول در میارم. خدا خودش هوام رو داره.»

 

راوی: خواهر شهید


 

آرمان و آرزو یک سال و نیم بیشتر فاصله سنی نداشتند. گاهی شب ها هر دو بیدار می شدند و گریه می کردند. عباس زودتر از من بلند می شد و آرام شان می کرد. می گفت «روزها که خونه نیستم کمکت کنم. رسیدگی به کار خونه و بچه ها خسته ات می کنه. لااقل شب ها می تونم مراقب بچه ها باشم.»

 

راوی: همسر شهید


 

آمریکایی ها بیشترین ارتفاع پروازشان با اف چهار، سی و پنج هزار پا بود. اما عباس توی امتحان، تا پنجاه هزار پا هم پرواز کرده بود. ژنرال آمریکایی با تعجب گفت «به ایرانی علم رو بده، ببین چطور عمل می کنه!»

 

راوی: دوستان شهید


 

ماموریت داشتند یک پل را نزدیک مرز سوریه بزنند. خلبان کابین عقب هر چی صبر کرد، دید عباس کاری نمی کند. بعد از یک وقفه طولانی پل را زد و برگشتند. وقتی پرسیدم گفت «دیدم یه دستفروش داره از روی پل رد می شه. صبر کردم تا اون بره و بعد بمب رو رها کردم.»

 

راوی: اهالی محل

 

شهید عباس اکبری

 

 

این کتاب از مجموعه ستارگان حرم کریمه روایت سرداران و فرماندهان استان قم است که به گوشه هایی از زندگی این شهیدان می پردازد.


نام کتاب: شهید عباس اکبری

نویسنده: زهره شریعتی      ناشر: انتشارات حماسه یاران          قیمت: ۲۵۰۰ تومان     قطع: پالتویی