شهید سید مهدی روحانی
نام شهید: سید مهدی
نام خانوادگی شهید: روحانی
نام پدر : سید جعفر
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1339/06/07
وضعیت تاهل : مجرد
تاریخ شهادت : 1365/02/10
محل شهادت :جزیره مجنون
نحوه شهادت :دیدار با رزمندگان در خط مقدم
نام عملیات :
رمز عملیات :
محل دفن :قم - گلزار علی بن جعفر (ع) - ق 9 ر 9
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

 

 

 

 

حجت الاسلام شهید سید محسن روحانی سال ۱۳۴۰ در خانواده اي اصيل و ريشه دار و مؤمن به دنيا آمد. ازدوران کودکي، تحت تربيت پدر و مادر خود قرار گرفت. در هفت سالگي، در مدرسه اي که پدرش مؤسس و مدير آن بود ثبت نام کرد. پس از پشت سر گذاردن دوران دبستان، به جمع حوزويان پيوست و تحصيل علوم ديني را از مدرسه حقّاني آغاز کرد. هوش سرشار و استعداد فوق العاده اش از او طلبه اي موفق ساخته بود. وي با گذراندن سريع دوره مقدمات و سطح، تحصیلات خود را به درس خارج رسانيد. بعد از پيروزي انقلاب اسلامي به منظور مقابله با توطئه‌هاي ضد انقلاب، به کردستان، ترکمن صحرا و خرمشهر رفت و با توطئه‌هاي خائنانه حزب خلق مسلمان و ليبرال ها به مبارزه پرداخت. ايشان از اوايل جنگ تحميلي، به جبهه ها شتافت و با سنگر نشينان وادي ايثار در آميخت. او با تبيين مسايل اسلامي و تحليل موضوعات و مسائل سياسي در جبهه، بر شناخت رزمندگان اسلام مي افزود. پس از مدتي فعاليت و تلاش و نشان دادن لياقت و شايستگي، مسئوليت عقيدتي- سياسي لشگر ۱۷علي ابن ابي طالب(ع) به ايشان پيشنهاد شد اما موافقت نکرد. پس از اصرار زياد مسئولين، تفأل به قرآن زد که اين آيه آمد: «و افعلوا الخير لعلکم تفلحون» (حج/۷۷) بدين ترتيب بود که در این مسئوليت، خدمات قابل توجهي را به رزمندگان اسلام ارائه داد. وی علی رغم حضور در اين سنگر نيز از نبرد مسلحانه با دشمن کينه توز غافل نبود.
سرانجام در تاريخ ۱۳۶۵/۲/۱۰ در حالي که براي ديدار با رزمندگان اسلام، به خط مقدم نبرد مي رفت، در جزيره مجنون به شهادت رسيد و از خاک تا افلاک پر کشيد.

در زندگي، به حقيقت و درستي گرايش داشت و اين خصيصه، از دوران دبستان نيز با وي همراه بود؛ همانگونه که پدر بزرگوارش فرمود: «محسن از بچّگي سالم و درستکار بود...من از ايشان خلافي در محيط مدرسه نديدم».


سير و سلوک معنوي داشت و انسان دائم الذّکري بود، امّا معنويّات او نيز، آميخته با مسائل سياسي بود. پیش از انقلاب، با توجه به سن کمي که داشت، با همکاري دوستانش، اعلاميه ها و نوارهاي مهم و حساس ضد حکومت شاه را نقل و انتقال مي داد. او با مطالعات دقيق و عميق روزنامه ها و مجلات و کتب معتبر و ارائه نقد و نظر پيرامون مسايل روز، نشان مي داد که به رشد سياسي بالايي دست يافته است. حجت الاسلام و المسلمين سيد احمد خاتمي پيرامون اين ويژگي ايشان مي فرمايند: «از همان روز اول که من با او آشنا شدم، سخن از امام و انقلاب و جنايات رژيم خائن پهلوي بود. و يادم نمي رود اين صحنه که سن ايشان قانوني نبود فلذا دوستاني که مي‌خواستند اعلاميه پخش کنند اعلاميه‌ها را به او مي‌دادند...»

نکته قابل توجه ديگر در زندگي سياسي اين سيد بزرگوار اين است که هر چند به خوبي جريانات سياسي روز را تحليل مي کرد، اما چنان متعهد و متشرع بود که هرگز زبانش به غيبت و تهمت آلوده نشد. حفظ حيثيت و آبروي اشخاص را در نظر داشت.

او سعي مي کرد تا با زندگي ساده و به دور از تجمل گرايي، پرهيز از لباس هاي متنوع، کم نمودن خواب و خوراک و دل نبستن به امور دنيوي، خويشتن را مهذّب و نوراني کند. در جبهه، به يک جفت پوتين کهنه و يک دست لباس ساده قناعت مي کرد. او تمام وجودش غرق در معنويّت خدا بود و لحظه هايش با ذکر و مراقبه سر مي شد. اگر چه تن خاکيش به ظاهر در بند عالم امکان بود، اما روح افلاکي اش يک لحظه از محضر حضرت دوست غايب نمی شد.

نکته مهم در زندگي ايشان، پرهيز شديد از گناه بود. شهید حجت الاسلام سيد حسين سعيدي درباره تقوا و طهارت روحي اين شهيد مي گويد: «آنقدر خود ساخته بود که براي حفظ دينش حاضر بود چون اصحاب کهف سنگر به سنگر و بيابان به بيابان و شهر به شهر برود تا مبتلا به يک کلام ناپسند و گناه نشود!»

با آنکه طلبه بسيار موفقي بود و مي توانست با ادامه تحصيل، به مدارج عالي علمي دست يابد اما، با کمترين احساس نياز، ترک يار و ديار مي کرد و به سوي جبهه‌ها مي‌شتافت. او خود بارها مي‌گقت: «زمانی که در جبهه هستم دينم محفوظ تر است». هرچند مسئولیت ایشان در قمست عقيدتي- سياسي لشگر بود، امّا پيوسته در خطوط مقدم حضور مي يافت و با لباس مقدس روحانيت به رزمندگان روحيه و دلگرمي مي بخشيد. در عمليات والفجر هشت، در زير آتش شديد دشمن، با چالاکي تمام، شن در کيسه‌ها مي ريخت تا بچّه ها سنگر بسازند و در خطوط پدافندي همانند يک بسيجي ساده، در پاسگاه ها پست مي داد. وقتي با بسيجيان به مرخصي مي آمد، زودتر از آنها به جبهه بازمي گشت. او بچه ها را به طرف ميدان رزم سوق مي داد و پيوسته کلام حضرت امام را به آنها گوشزد مي کرد که: «جنگ مسأله حياتي است و هيچ بهانه اي نمي تواند مانع حضور شما در جنگ شود.»

در عمليّات بدر سيّد محسن خود را آماده مي کرد تا همراه رزمندگان، در خط مقدّم نبرد حضور پيدا کند، اما با مخالفت فرمانده لشگر مواجه مي شود. او خود درباره آن لحظه حساس مي نويسد: «نزديک سوار شدن به قايق ها بوديم که برادر جعفري[۱] را ديدم». براي خداحافظي به طرفش رفتم. او وقتي مرا ديد، به فرمانده گردان، شهيد عزيز مصطفي کلهري گفت: «او را با خود نبريد!» من به شدّت متأثر شدم. آرزوي عجيبي داشتم که شب عمليّات در کنار رزمندگان اسلام باشم. به هر حال جلوی گريه خود را گرفتم و با حاج احمد فتوحي[۲] به طرف مقّر فرماندهي لشگر بازگشتيم».

بر سينه لحظه هايش، مدال تواضع مي درخشيد. از جلسات قم گرفته تا جلسه هاي لشگر، با بچّه ها صميمي بود و هرگز رابطه استاد و شاگردي نتوانست ديوار امتيازي بين او و بسيجيان ايجاد کند. او همچنان که مدّاح خويش نبود، دوست نداشت ديگران نيز او را تحسين و تمجيد کنند. وي با همه فضل و کمالش، با کمال ادب پاي سخنراني يک طلبه مبتدي مي نشست و از سخنانش سود مي برد. به خط مقدم که مي‌رفت، با يک يک بچه ها، سلام و احوالپرسي مي‌کرد.

از ويژگيهاي ديگر ايشان عشق به اهل بيت(ع) و احترام زياد نسبت به معصومين (عليهم السّلام) بود که در رفتار و گفتارش کاملاً دیده می شد. او همچنين بر ديدار از اقوام توجه به خصوصي داشت. هر گاه که از جبهه برمي گشت، از کمترين فرصت براي ديدار نزديکان و بستگان سود مي جست.

در راه دين خستگي ناپذير بود، و در انجام تکليف، سر از پا نمي شناخت. و سرانجام هم در همين راه دفتر سبز اعمالش به امضاي سرخ شهادت، مزين شد.

منبع: علمداران سرفراز(جلد۱)، نوشته تقي متقي و حسین صنعت پور امیری، نشر ستاد يادواره سرداران شهيد لشگر۱۷علي ابن ابي طالب(ع)

-در دوران انقلاب، رويکردي عجيب نسبت به مطالعات سياسي پيدا کرد؛ به طوري که تمامي نشريات گروهک‌هاي مختلف را مورد مطالعه قرار مي داد و از اين راه به درک و شناخت عميقش از جريانات فکري انحرافي مي افزود. در تحليل مسائل سياسي بسيار قوي بود. با همة اشتياقي که نسبت به مطالعه کتابها و نشريات گروهکها از خويش نشان مي داد، هرگز براي خريد آنان از سهم امام و پول شهريه استفاده نکرد. او با اين که مسائل روز و انقلاب را بخوبي درک و تحليل مي کرد، در نظرياتش هرگز تعصب نداشت. بسيار متواضع بود و از ريا و تظاهر به شدت پرهيز داشت. در انتخاب اولين رئيس جمهور انقلاب، با شناخت عميقي که از شخصيتهاي مطرح سياسي يافته بود مي گفت: «با اين که مي دانم بني صدر برنده است، ولي من به کانديداي جامعه مدرسين رأي مي دهم تا او لااقل يک رأي کمتر بياورد!»

راوی: پدر شهید


 

 

در مدرسه فيضيه حجره داشت. با اينکه سالها در درس خارج حضور پيدا مي کرد و در راه کسب علم و معرفت، سر از پا نمي شناخت اما هر بار که حضورش را در جبهه ضروري تر مي ديد، به سنگرنشينان وادي عزّت و شرف مي پيوست و درس و تحصيل را رها مي کرد. يک روز ديدم آمده است سر وقت کتابها و اسباب و اثاثيه مختصرش، گفتم: «آقاي روحاني! چرا اسباب و اثاثيه ات را مي بري؟!» لبخندي زد و گفت: «حجره، شرعاً متعلق به کساني است که دل به درس و کتاب داده اند، نه مال امثال ما که رفته ايم و ابجدخوان مدرسه عشق شديم!»

راوی: یکی از دوستان شهید


 

 

در عمليات‌ها از روحيه‌اي قابل تحسين برخوردار بود. در عمليات بيت المقدس با هم در گردان مالک اشتر بوديم. يادم نمي رود آن پاتک شديد دشمن در منطقة شلمچه. درگيري سختي آغاز شده بود. تيراندازي دوطرف لحظه اي قطع نمي شد به نحوي که ما با کمبود خشابهاي پر مواجه بوديم.اين شهيد والامقام، در حالي که لباس بسيجي به تن داشت و رزمندگان با مشاهده عمامه سياهش، لحظه به لحظه بر مقاومت جانانه خويش مي‌افزودند، خشابهاي خالي رزمندگان را با چابکي تمام پر کرده و مي‌داد دستشان و مي‌گفت: «برادران! مقاومت کنيد، خدا با شماست!»

راوی: شهید حسین کرمانی

 

 

در عمليات «والفجر ۸» نيز با آنکه گردانهاي خط شکن، پس از ده، پانزده روز، به عقبه بازگشته بودند، اما ايشان ۴۵ روزتمام مدام در خط مقدم حضور داشت و ضمن سرکشي به تک تک سنگرها و صحبت با بچه ها، به آنها روحيه مي‌داد. وي با اينکه برادرش مفقود بود و خود نيز مسئوليت، مستقيمي در رابطه با عمليات نداشت، اما هيچ گاه رزمندگان را تنها نمي‌گذارد. خدا شاهد است که من هر وقت او را در اين خطوط مي‌ديدم، تمام خستگي عمليات و پاتکها از تنم خارج مي شد. «سيد» واقعاً روحاني باصفايي بود.

- رضاي الهي را در بي‌نشاني مي‌جست. با اينکه از سطح سواد بالايي برخوردار بود و خارج حوزه را مي‌گذراند و در جبهه مي‌توانست به عنوان يک روحاني تمام عيار اداي وظيفه نمايد، در عمليات والفجر ۸ جزو خدمه يک توپ ۱۰۶ شده بود! در اين عمليات، وقتي ايشان را هنگام کار روي توپ ديدم، رفتم جلو و ضمن سلام و عليک و حال و احوال، پرسيدم:

- آقا محسن! شما معلوم هست کجاييد؟

- همين جا.

- من به خيالم که توي گردان مسئوليتي دارد، گفتم:

- خوب، چه کار مي کنيد؟

- من روي اين توپ کار مي کنم!

با تعجب پرسيدم:

- يعني توي گردان مسئوليتي نداريد؟

- راستش نه، من همين جوري راحت ترم!

با اين که وي حتي در سطح فرماندهي مي توانست انجام وظيفه کند، اما به راحتي قيد هر چه اسم و عنوان را زده و مثل يک نيروي ساده بسيجي وارد عمليات شده بود!

راوی: حجّت الاسلام والمسلمين سيد احمد خاتمي


 

 

آنگاه که زمان حضورش در جبهه به درازا مي کشيد، دوستانش شهريه او را گرفته و به منزلشان مي دادند. وي هنگامي که از اين موضوع کسب اطلاع کرد، به والده محترمش فرمود: «اگر دوستان، شهريه مرا آوردند شما قبول نکنيد!» وقتی تعجب مادرش رو به رو شد گفته بود: «من فعلاً اشتغال به تحصيل ندارم، شهريه مال طلاب درسخوان است! نه من.»

راوی: یکی از دوستان شهید


 

 

برای انجام عمليات عاشوراي دو در منطقه عمومي چنگوله به سر مي برديم، در اوج گرماي طاقت فرسای تابستان شهيد حجت الاسلام، «سيّد محسن روحاني، پا به پاي رزمندگان، به کار و تلاش مشغول بود. حال و هوايي غريبی داشت. بسيار صميمي و خاکي به نظر مي رسيد و دريايي از معنويت در پس آن چهره نوراني موج مي زد. مهرباني اش را از هيچ کس دريغ نمي کرد و اخلاص عجيبي بر اعمالش سايه انداخته بود.

يادم هست که گاهی با عطوفت تمام در ميان صف‌هاي جماعت مي گشت و با دستمال، عرق از پيشاني رزمندگان مي گرفت و به عنوان تبرک، به سر و صورت مي ماليد.

راوی: سردار حاج احمد فتوحی


 

 

درست يک هفته قبل از شهادتش مي گفت: «خيلي دلم براي امام رضا(ع) تنگ شده، چند سالي هست که توفيق زيارت حضرت را نداشته ام.» من هم که منتظر چنين فرصتي بودم، گفتم: «آقا محسن! إن‌شاءالله با هم مي‌رويم!» خلاصه کارها را راست و ريس کرديم و يکي دو تاي ديگر از دوستان هم اعلام آمادگي کردند. به عشق زيارت راهي شديم. حرم که رسيديم، نماز جماعت تمام شده بود. گفتم: «آقا محسن! حالا ديگر نوبت شماست. برويد جلو که يک نماز با حال بخوانيم.» ايشان با اکراه پذيرفت. پس از اتمام نماز، با ملاطفتي خاص رو کرد به ما و گفت: «دوستان! قدر اين دوستي و صميميت را بدانيد. احترام يکديگر را نگهداريد. ببينيد چه بچه‌هاي مخلصي در ميان ما بودند و حالا نيستند. پس بياييد قبل از آنکه افسوس از دست دادنشان را بخوريم درست درکشان کنيم!»

راوی: شهید حاج سید محمدابراهیم جنابان


 

منبع: علمداران سرفراز(جلد۱)نوشته‌ي تقي متقي و حسین صنعت پور امیری، نشر ستاد يادواره سرداران شهيد لشگر۱۷ علی‌‌بن‌ ابيطالب(ع)

«اگر به من بگويند چه آرزويي داري؟ مي‌گويم: آرزو دارم خدا توفيق دهد تا بتوانم به جبهه رفته و دِين خود را به اسلام و امّت اسلامي و شهدا ادا کنم.» «راستي، در جبهه چه مي‌گذرد؟ اسلام چه جذابيتي ايجاد کرده است؟ چرا فرزندان اسلام کانون گرم خانواده را عاشقانه رها کرده و به سنگرهاي کوچک جبهه مي‌روند؟ چرا زندگي شيرين، براي آنان تلخ است و انتظار مرگ در راه خدا را مي کشند؟ و به چه علت «شهادت» براي آنان بالاترين آرزو و مهمترين دعاي نماز شبشان، درخواست شهادت مخلصانه از خداوند است؟» «پدران! مادران! خواهران! برادران! دوستان! آشنايان! دست از ما بشوييد؛ زيرا ديگر ما متعلق به خودمان نيستيم ... ما را به خدا هديه کنيد تا خداوند بزرگ سعادت را به شما عنايت فرمايد. دوري ما را با صبر نيکو تحمل کنيد و مرگ ما را صبورانه پذيرا باشيد تا خداوند به شما اجر صابران را عطا کند.» «ما، در راهي قدم گذاشته ايم که به رستگاري‌اش ايمان داريم ... خدايا! عاقبت ما را ختم به شهادت فرما.»