شهید علی اسکندری
نام شهید: علی
نام خانوادگی شهید: اسکندری
نام پدر : محمد
محل تولد:تهران
تاریخ تولد : 1344/11/13
وضعیت تاهل : متاهل
تاریخ شهادت : 1365/10/30
محل شهادت :شلمچه
نحوه شهادت :توسط دشمن در جبهه
نام عملیات : کربلای 5
رمز عملیات : یا زهرا (س)
محل دفن :قم - گلزار علی بن جعفر - ق 13 ر 17
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

 

 سیزدهم بهمن سال ۱۳۴۴ ه ش درتهران دیده به جهان گشود. در هشت سالگی همراه با خانواده به اصفهان هجرت نمود و در آن دیار رحل اقامت گزید. او در زمان تحصیل، در دبستان و مدرسه راهنمایی جزو دانش آموزان ممتاز بود. از کودکی اهل مسجد و نماز بود. با قرآن انس زیادی داشت. در سالهای ۱۳۵۶ و ۱۳۵۷ که مشعل فروزان نهضت حضرت امام خمینی (ره) چشم و قلب میلیون ها مشتاق را روشن نمود و آنان را در کوچه ها، خیابان ها و در مقابل تانک ها و توپ ها و مسلسل ها، به مبارزه و قیام کشانده بود، علی نیز با توجه به روحیه و محیط مذهبی خانواده اش همگام با مردم در راهپیمایی ها و تظاهرات شرکت می کرد و عاشقانه فریاد مبارزه سر می داد. در جریان یکی از همین تظاهرات بود که مأموران او را تعقیب کردند و مورد ضرب و شتم آنان قرار گرفت. علی پس از پیروزی انقلاب که دریچه های نور به سوی ایران اسلامی پرتو افشاند پا به هنرستان سروش اصفهان گذاشت. در تابستان سال ۱۳۵۹ به جبهه کردستان شتافت و خبر قبولی اش را به وسیله نامه در جبهه دریافت نمود.

پاییز همان سال به اصفهان برگشت تا درس را ادامه دهد و همراه با تزکیه نفس به تعلیم بپردازد، ولی آن که راه را یافته و لذت مجاهدت در راه خدا و بودن در کوی یار را چشیده است و عشق به معبود وجودش را آکنده نموده و دلش کعبه محبت یار شده است چگونه می تواند جبهه را فراموش کند؟

 

 

او عاشق خدا بود. در جبهه ها فقط خدا را می جست. وی در عملیات فتح بستان، فتح المبین، بیت المقدس، رمضان، محرم، سلسله عملیات های والفجر، خبیر و بدر شرکت کرد. او در در این مدت چه بسا از شوق حضور در جبهه حتی فرصت نمی یافت از افراد خانواده خداحافظی کند و بعد به وسیله نامه معذرت می خواست، در یکی از نامه ها می نویسد: «پدرم از این که بدون خداحافظی رفتم معذرت می خواهم. مادر عزیز نگران نباش، اگر لیاقت داشتم که به لقاءالله برسم در این صورت باید خدا را شکر کنی و همیشه به خاطر این نعمت بزرگ، سپاسگزار باشی و اگر نه، دعا کن خدا توفیق عطا کند. مگر نه این است که مادر، رستگاری و خوشبختی پسرش را می خواهد. اگر من به لقاء الله رسیدم، رستگار و خوشبختم، تو هم به آرزویت رسیده ای. زحمات شما را در آن دنیا از یاد نمی برم.»

وی از پذیرفتن مسئولیت گریزان بود و پیوسته می گفت: «پذیرفتن مسئولیت آسان نیست. انسان با پذیرفتن آن در واقع مسئول جان چندین نفر می شود، اگر خاری به پای یکی از آنها فرو رود، من احساس مسئولیت می کنم و می گویم، اگر از راه دیگری می رفتم، شاید خار به پای او فرو نمی رفت»، با این حال در بیشتر عملیات ها به عنوان فرمانده گروهان و گردان یا در سمت معاونت به خدمت پرداخت و شهامت زیادی از خود نشان داد.

در عملیات کربلای یک پس از حماسه آفرینی بسیار از ناحیه پا مجروح شد و چندین ماه تحت معالجه و درمان قرار گرفت. در حالی که هنوز جراحت او به طور کامل بهبود نیافته بود، دوباره عازم جبهه گشت. او این بار فرماندهی گردان موسی بن جعفر (ع) را به عهده گرفت

در جریان عملیات کربلای پنج، گردان موسی بن جعفر (ع) در دو مرحله عملیات شرکت داشت. شهید علی اسکندری در مرحله دوم این عملیات مزد جهاد خویش را از معبود ازلی دریافت کرد و به درجه رفیع شهادت نایل آمد.

 

منبع:ستارگان خاکی،نوشته محمد خامه یار

 

 

از جبهه که می آمد از مسایل جنگ نمی گفت، تنها خود را سربازی کوچک می دانست که در لباس مقدس سپاه افتخار پاسداری را دارد. وقتی هم لب به سخن می گشود، سخنش نه بوی ریا می داد و نه ریشه در منیّت ها داشت. باور کنید، پس از شهادت او به من اطلاع دادند که علی فرمانده گردان حضرت موسی‌بن جعفر (ع) بوده است.

راوی: مادر شهید


 

 

-همیشه احترام بزرگترها را داشت. واقعاً با من مهربان بود و من هم از صمیم دل او را دوست می داشتم. هروقت از جبهه می آمد یک سره به اتاق من وارد می شد و می گفت: «آمده ام مادربزرگم را ببینم.» می نشست و مرا زیر چتر محبت خود قرار می داد. بعد به سراغ پدر و مادرش می رفت.

- دو تا از دندان هایش بر اثر اصابت ترکش گلوله شکسته بود. وقتی گفتم: «علی جان! باید بروی و دندان مصنوعی بسازی» در جوابم گفت: «مادر بزرگ، حالا وقت این کارها نیست. اگر پیروز شدیم و من زنده ماندم این کار را خواهم کرد. با پول بیت المال که نمی شود اسراف کرد.»

- هیچ وقت اذیت و آزارش به کسی نرسید. اگر شب از جبهه برمی گشت، آهسته داخل خانه  می شد و تا صبح پشت در راهرو می خوابید. صبح که چشمم به چهره رنجور و خسته او می افتاد می گفتم: «علی جان چرا خودت را این قدر اذیت می کنی، چرا در نزدی؟» می‌گفت: «خواب بودید نمی خواستم مزاحم شما شوم!»

راوی: مادر بزرگ شهید


 

-با اين که سالها در لشکر ۱۴ امام حسين (ع) و در مسئوليت هاي مختلفي انجام وظيفه کرده بود، اما زمانی که به لشکر ۱۷ آمد، هيچ مدرک و سندي از سابقه خود ارائه نداد تا در گمنامي جهاد کند. خودش را پاسداري ساده و عادي معرفي کرده بود تا منيّت ها را از خود دور کند.
در این مدت که در لشکر خدمت می کرد هيچ وقت خاطرات و مسئوليت هاي گذشته اش را براي کسي بازگو نکرد. با این حال چنان مديريتي از خود نشان داد که پس از گذشت مدتي فرماندهي گردان موسي بن جعفر (ع) را به عهده او گذاشتند.

راوی: برادر رسول کوچکی


 

 

در کار بسيار جدي بود.با اینکه از سالها پیش او را مي شناختم اما هيچ گاه نشد ميان من و دیگر رزمندگان فرق بگذارد و بواسطه این آشنایی چندین و چند ساله مرا بر دیگران ترجيح دهد. مثلاً وقت صبح گاه یا رزم شبانه مرا معاف کند يا از قبل ما را در جريان رزم شبانه قرار دهد تا آمادگي بيشتري داشته باشيم. اصلاً اهل اين حرفها نبود. یکبار وقتی که سفارش يکي از بچه ها را به او کردم و گفتم: «فلانی نمي تواند در اين برنامه هاي سخت آموزشي شرکت کند.» گفت: «مسئله اي نيست اگر نمي تواند او را به واحد ديگري منتقل مي کنيم!»

راوی: برادر علیرضا حسینی


 

 

چنان به امام عشق و محبت مي‌ورزيد که وقتي نام مقدس امام(ره) را به زبان جاري مي کرد اشک از چشمانش سرازير مي‌شد. نام حضرت امام(ره) را با عظمت ياد مي‌کرد. اگر مي‌شنيد براي امام(ره) ناراحتي پيش آمده به شدت متأثر مي‌شد. روزي به من گفت: «فلاني تمام وجودم براي امام(ره) است. اگر حضرت امام(ره) بگويند بمير، مي ميرم و اگر تکليفي به من کردند، تا انجام ندهم از پاي نمي نشينم.»

راوی: حجت الاسلام اقبالیان


 

 

 

 

با اين که فرمانده گردان بود، ولي دوست نداشت کسي او را با نام فرمانده صدا بزند. وقتي به اتفاق او جايي مي رفتيم حاضر نمي شد خود را معرفي کند.یکبار پیش از عمليات کربلاي چهار در منطقه، يکي از دژباني ها مانع عبور ما شد. بنده بلافاصله گفتم: «مگر نمي شناسيد ایشان يکي از فرمانده گردان هاي لشکر است.» شهيد اسکندري با این کار من ناراحت شد و گفت: «چرا معرفي کردي، هيچ لزومي نمي بينم کسي مرا بشناسد.»

راوی: برادر محمد آهنین پنجه


 

 

هميشه مي گفت: «مادر تو در صبر و بردباري بايد مثل مادر وهب باشي. اگر سرم را هم برايت آوردند به طرف دشمن پرتاب کني. تو بايد بعد از اين شش سالي که به جبهه رفته ام آمادگي داشته باشي. هيچ وقت ناراحت نشوي و براي من گريه نکني.»

راوی: مادر شهید


 

 

در عمليات کربلاي پنج به عنوان بي سيم چي در خدمت شهيد بزرگوار علي اسکندري بودم. دائم مي گفت: «مي دانم در اين عمليات شهيد مي شوم ولي دوست دارم در آخر عمليات تيري به قلبم بنشيند و به شهادت برسم.» چند روز بعد مجروح شدم و به پشت جبهه انتقالم دادند.روزهاي آخر عمليات بود که خبر شهادت علي را شنيدم. وقتي نحوه شهادت او را پرسيدم گفتند: «تيري به قلب علي نشست و به آرزويش رسيد.»

راوی: برادر حسن آقاجانی


 

منبع: کتاب ستارگان خاکی، نوشته محمد خامه یار

 

کتاب شهید علی اسکندری

 

 

این کتاب از مجموعه ستارگان حرم کریمه روایت سرداران و فرماندهان استان قم است که به گوشه هایی از زندگی این شهیدان می پردازد.


نام کتاب: شهید علی اسکندری

نویسنده: معصومه یوسف پور      ناشر: انتشارات حماسه یاران          قیمت: ۲۵۰۰ تومان     قطع: پالتویی