شهید محمد جواد دل آذر
نام شهید: محمد جواد
نام خانوادگی شهید: دل آذر
نام پدر : محمد علی
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1337/01/02
وضعیت تاهل : مجرد
تاریخ شهادت : 1364/12/13
محل شهادت :فاو
نحوه شهادت :اصابت ترکش خمپاره به سر در هنگام نماز
نام عملیات : والفجر هشت
رمز عملیات : یا زهرا (س)
محل دفن :قم - گلزار علی بن جعفر(ع) - ق 4 ر 14
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

 

 

 

 

 

 

 

 

شهید محمد جواد دل آذر در سال ۱۳۳۷(ه.ش )در شهر مقدس قم دیده به عالم خاک گشود. در سن پنج سالگي به منظور فراگیری قرآن و احکام اسلامی پا به مکتب نهاد. او که در این دوران به همراه پدر در نمازهای جماعت مسجد محل شرکت می کرد و محضر علمای اسلام شرف یاب می‌شد توفیق یافت تا برای دست‌بوسی خدمت حضرت امام خمینی (ره) برسد. بی شک این اتفاق مبارک نقطه عطفی در زندگی وی و عاملی در شکل گیری مبانی اعتقادی جواد بود به گونه ای که از همان کودکی فطرت پاک او را از سرچشمه جوشان علاقه به خاندان نبوت و امامت و نیز روحانیت سیراب کرد.

هفت ساله بود که وارد دبستان ارسطو شد. پس از گذراندن پایه ششم ابتدایی به دلیل مشکلات مالی ناگزیر مشغول به کار سفالگری گردید. هرچند تحصیل خود در مقاطع بالاتر را دبیرستان شبانه حکیم نظامی دنبال کرد ولي علي رغم استعداد عالي، موفق به ادامه تحصيل نشد و با تشويق و اصرار دوستان، برخلاف ميل خانواده به استخدام کادر درجه داري ارتش در هوانیروز درآمد. با این حال جوّ ضد اسلامی حاکم بر ارتش، مجال ماندن را از او گرفت. از اين رو با فرار و غيبتهاي مکرّر زمینه اخراج و رهایی خود از این محیط ناسالم را فراهم آورد.

پس از این دوره جواد دوباره وارد محيط کار شد. امّا در کنار کار کردن، از تقويت بينش سياسي و ديني خود نيز غافل نبوده و با مطالعه کتابها و انس با طلّاب علوم ديني، بر رشد عقلاني خويش مي افزود.

آنگاه که جرقه انقلاب در خرمن طاغوت افتاد، او يکي از کارآمدترين و مبارزترين جوانان قم و جلودار و پرچمدار مبارزات علیه رژیم طاغوت در اين شهر بود. سازماندهی راهپیمایی ها و تظاهرات در سطح شهر، آموزش‌های نظامی به جوانان انقلابی برای مبارزه با عمال پهلوی، ساختن سه راهی با مواد منفجره و مقابله با مزدوران رژیم طاغوت نمونه ای از فعالیت های انقلابی اوست.

هنگامی که حضرت امام(ره) تصمیم گرفتند از پاریس به ایران مراجعت نمایند جواد به عضويت کميته استقبال از آن حضرت در آمد. با ورود امام به ميهن اسلامی، او يکي از اعضاي گروه جیپ اسکورت مسلّحانه ماشين حامل ایشان بود. در حالی که جیپ، اتومبیل حامل امام را همراهی می کرد واژگون شد و جواد به سختی از ناحیه کمر آسیب دید و به بیمارستان منتقل شد. شدت جراحت به حدی بود که او را جهت درمان و انجام عمل جراحی به بیمارستانی شخصی در تهران منتقل کردند. با عنایت خدای متعال عمل جراحی وی نتیجه‌ای معجزه‌آسا داشت. جواد پس از این عمل چند ماه قادر به حرکت نبود اما جراحت کمر او کم کم رو به بهبودی گذاشت. انتقال او به بیمراستان آیت الله گلپایگانی قم و سپس به منزل درحالی صورت گرفت که تقریبا نیمی از بدنش در گچ بود. جواد که همچون موج دریایی پر تلاطم اهل آرامش نبود پس از مدتی گچ‌ها را از کمرش جدا کرد.

با تشکیل کمیته انقلاب اسلامی در قم، به عنوان عضو فعال گروه ضربت این کمیته در دستگیری عوامل مزدور رژیم معدوم پهلوی و قاچاقچيان مواد مخدّر تلاش و کوشش بسياري نمود.

با آغاز درگیری در کردستان از سوی کمیته راهی آن دیار شد و به مدت چند ماه در سنندج و دیگر شهرهای آن سامان به خدمت در راه اسلام و انقلاب و مبارزه با عناصر معاند نظام مشغول شد.

 

در آذر ماه سال ۱۳۵۸ (ه.ش.) به اتفاق شهيد محمد منتظري، به منظور مبارزه با صهيونيستها از طریق ترکیه و سوریه به جنوب لبنان مسافرت کرد و شش ماه در آنجا به فعالیت و نبرد دلاورانه با دشمن متخاصم صهیونیستی پرداخت.

بازگشت جواد از لبنان با دور تازه ای از مبارزات وی آغاز شد؛ مبارزه با عناصر فریب خورده منافق در سطح شهر و خنثی کردن تلاش های مذبوحانه آنها بر ضد انقلاب. فعالیت های وی به همراه دوستانش در اینجا نیز چشمگیر است به گونه ای که با وجود دل آذر و عناصر حزب الله جایی برای عرض اندام منافقین و منحرفین کوردل باقی نمی ماند.

سال ۱۳۵۹ (ه.ش.) نقطه تازه ای در زندگی سراسر مبارزه شهید دل آذر است وی در این سال به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و بعد از گذراندن يک دوره آموزشي کوتاه مدت به سوي جبهه هاي جنگ شتافت و پس از آن نيز جبهه را رها نکرد و در اين راستا با نشان دادن دلاوری های مثال زدنی در راه خدا بارها مجروح شد اما دست از یاری دین نکشید. در روزهای ابتدای جنگ با حضور در جبهه های دارخوین، سلیمانیه، محمدیه با مسئولیت واحد خمپاره انداز در مقابل دشمن تا بن دندان مسلح بعثی ایستاد. تجربه و آموزش هایی که او در دوران حضور در کادر درجه داری ارتش کسب کرده بود در این جا به کمک او آمد. لیاقت و شایستگی جواد در صحنه های نبرد حق علیه باطل کم کم او را آماده پذیرش مسئولیتهایی خطیر در عرصه کار زار جنگ تحمیلی کرد. مسئولیت فرماندهی عملیات لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) آزمون سنگینی بود که تنها فرمانده ای لایق و شجاع همچون دل آذر می توانست از آن سر بلند بیرون آید. او در اکثر عملیاتهایی که لشکر ۱۷ به عنوان یگان عمل کننده شرکت داشت با شجاعت و زیرکی خود نقشی تعیین کننده در پیروزی جبهه اسلام ایفا کرد.

سرانجام پس از سالها مجاهدت و تلاش شجاعانه در راه خدا دفتر عمر با برکت جواد دل آذر در عملیات غرور آفرین والفجر هشت بسته شد و بار دیگر سرداری از سرداران سپاه خمینی کبیر به آرزوی دیرینه اش رسید. آن زمان که او در قنوت عشق با معبود خویش در راز و نیاز بود ترکش خمپاره ای نردبان وصال او با معشوق گردید. روحش شاد.

       منابع:

           عملداران سرفراز(جلد۱)، نوشته تقی متقی-حسین صنعت پور امیری، ستاد یادواره سرداران شهید لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع)

           اسناد موجود در موسسه فرهنگی حماسه۱۷

 

- برای خودش یک نیروی انقلابی تمام عیار بود. مأموران رژیم شناخته بودندش. هر بار با زیرکی از دستشان فرار می کرد. نزدیک تحویل سال نو همه رفقای هم ردیفش را سازماندهی کرد و برد حرم حضرت معصومه. دسته دسته هر کدام را یک گوشه از صحن مستقر کرد. سال که تحویل شد نقشه اش را عملی کرد. از هر جای صحن فریاد مرگ بر شاه بلند بود. مأموران سردر گم دنبال صدا می گشتند...

 

-يک بار برايش پيغام دادند که بيا و دست از اين کارها بردار، اگر دستگيرت کنيم بلايي بر سرت بياوريم که از کارت پشیمان شوی. در جوابشان گفته بود: «ما که خربزه خورديم، پاي لرزش هم می نشینیم. شما هرچه از دستتان بر مي آيد کوتاهي نکنيد؛ مثل ما که دست برنمی داریم.»

راوی: پدر شهید

 

-اوج تظاهرات مردمی قم بود. توی خیابان چهارمردان، فرزی و چابکی یک جوان حسابی نظرم را جلب کرد. یک پاکت پر از سه راهی و مواد منفجره دست بود. شور و هیجان خاصی داشت. کماندوهای رژیم شاه که به جمعیت حمله ور شدند همه به سمتی فرار کردند و آن جوان هم. گذشت و انقلاب پیروز شد. هنوز یاد آن جوان بودم. بالاخره یک روز دوباره دیدمش. توی حیاط سپاه پاسدارن قم. اسمش را که پرسیدم گفتند:«جواد دل آذر.» توی جبهه های جنوب، منطقه دارخوین مسئول واحد خمپاره انداز بود.

بعد مدتی راهی جبهه شدم. هر وقت کسی از سمت دارخوین می آمد و احوال دل آذر را می پرسیدم، می گفتند: «با قبضه هاي خمپاره انداز، روزگار دشمن را سياه کرده...»

راوی: سردار محمد باقر لک زایی

 

- خط داشت سقوط می کرد. پاتک سنگین دشمن برای بچه ها روحیه ای نگذاشته بود. نه سنگری بود و جان پناهی. فقط چاله هاي کوچکي بود که از توي آنها به سمت دشمن تير اندازي مي کرديم. از شدّت آتش عراق همه زمين گير شده بودیم. توی حال خودم بودم که یکی از پشت سرم پرید توی سنگر و گفت: «سيّد! چطوري؟» جواد بود. خونسرد و با خنده پرسید: «چه خبر خوش می گذره؟» از حال و روز بچه ها و خطی که داشت سقوط می کرد گزارشی دادم. اوضاع را که دید گفت: «برو آن سر خطّ و چند تا «يا حسين» بگو و بيا.» من آن طرف و جواد هم از اين طرف. يکباره و با هم شروع کرديم به «يا حسين» گفتن. همین «یاحسین» گفتن ها روحيّة عجيبي به بچه ها داد. درگیری با دشمن قدرت بیشتری گرفت. چند تا آر.پي.جي زن شروع به شلیک کردند و جواد هم تيربار به دست از سمت ديگر تیراندازی می کرد. چند تا نفربر و تانک را آر.پی. جی زنها زدند و جواد یک جیپ فرماندهی عراق را زد.

خط سر پا ماند...

راوی: برادر سید رضا طباطبایی

 

-شناختش از دشمن و تحرکاتش حرف نداشت. اگر در این مورد پیش بینی می کرد بی برو برگرد اتفاق می افتد. توی عملیات والفجر هشت درست یک شب پیش از شروع پاتکهاي سنگين دشمن برای هماهنگی بیشتر با جواد رفتیم مقر فرماندهی لشکر حضرت رسول. کارمان که تمام شد در راه برگشت رو به من کرد و گفت  امشب، جنگ سختي در پيش داريم. حرفش را جدی نگرفتم توی خط نه آتشی بود و نه دشمن تحرکی داشت. به سنگر که رسیدم خواستم بخوابم گفت پوتین را در نیاور تا بعدا دنبالشان نگردی.امشب دشمن حتماً حمله مي کند! با اینکه به حرفش اعتقادي نداشتم، با پوتين خوابيدم. دو، سه ساعتي نگذشته بود که خبر دادند دشمن از درياچة نمک عبور کرده و با چند گروهان از بچّه هاي گردان ولّي عصر (ع) در گير شده اند

خواب آلود و متحیر از پیش بینی جواد، راهی خط شدم.

راوی: سردار ابوالفضل شکارچی

 

-سرعت عمل بالایی داشت. فرز و چابک هم که بود. یادم است توی عملیات والفجر چهار دشمن با استقرار روی تپه ای که به تپه سبز معروف شده بود بچه ها را حسابی اذیت می کرد. قرار شد با نیروهای پیاده به تپه بزنیم و کار دشمن یکسره شود اما جواد گفت: «شما هفت- هشت تا بسیجی چابک با یک خمپاره انداز به من بدهید خودم کارشان را می سازم.» باورش سخت بود. یک نفره که نمی شود تپه آزاد کرد اما جواد این کار را کرد. مثل فرفره و پشت سر هم خمپاره می انداخت توی خمپاره انداز و شلیک می کرد. عراقی ها هم بیکار نبودند و جواب خمپاره با خمپاره می آمد. چیزی نگذشت که دیگر از پشت تپه خبری نشد. آرام و با احتیاط از شیارهای تپه بالا رفتیم. جنازه روی جنازه ریخته بود. تپه آزاد شد...

راوی: برادر ناصر شریفی

 

-باز هم بچه های تبلیغات بودند که با دم و دستگاه فیلم برداری شان آمده بودند و سراغ جواد را می گرفتند. دل آذر اهل مصاحبه و فیلم برداری نبود. هر بار به بهانه ای رد شان می کرد و از مصاحبه طفره می رفت. می گفت: «من به این چیزها اعتقاد ندارم.» گفتم: «آقا جواد! بگذار از تو فيلمي، عکسي، سخني، چيزي به يادگار داشته باشند چرا اين همه لجاجت؟» جواب داد: «فيلم بردار اصلي خداست و اوست که ناظر بر اعمال ماست، و همين براي ما کافي است!»

راوی: برادر حسین بورانی

 

 -دم دمای غروب بود و موقع نماز. بي سيم چي داشت نماز می خواند. جواد از من خواست بی سیم را جواب بدهم تا او هم نماز بخواند.گوش به بي سيم، کنارش نشسته بودم. نماز عشاء را که خواست شروع کند صداي بي سيم در آمد. دویدم به سمت بی سیم. چند قدمی نرفته بودم که یک خمپاره خورد وسطمان. از موج انفجار گیج و منگ بودم. صدای حاج غلامرضا[1] از پشت بی سیم می آمد. جواد را می خواست. سراغ جواد که رفتم پیدایش نکردم. غیبش زده بود. دور و بر را حسابی برانداز کردم. سینه خاکریز افتاده بود. غرق در خون.

بی سیم را گرفتم و گفتم: «حاجی دیگر منتظر جواد نمانید. جواد رفت پیش بنیادی2...»

راوی: برادر ناصر شریفی

-جنازه اش را که آوردند، رفتم کنارش نشستم و شروع کردم به درد دل کردن. گفتم: «جواد بابا! درست است که من پدرت بودم، ولي حقيقتاً تو برايم پدري کردي. تو به ما عزّت دادي. ما بايد افتخار کنيم به تو. ما پنجاه، شصت سال مسجد رفتيم، نماز خوانديم، به خيالمان که کاري کرده ايم، اما وقتي شماها آمديد، ديديم ما هيچ نيستيم، هيچ ...»

راوی: پدر شهید

منبع:عملداران سرفراز(جلد1)، نوشته تقی متقی-حسین صنعت پور امیری، ستاد یادواره سرداران شهید لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع)

 



1-حاج غلامرضا جعفری فرمانده لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع)

2- سردار شهید محمد بنیادی فرمانده تیپ حضرت معصومه (س) در عملیات والفجر چهار به شهادت رسید.

 

کتاب شهید محمد جواد دل آذر

 

 

این کتاب از مجموعه ستارگان حرم کریمه روایت سرداران و فرماندهان استان قم است که به گوشه هایی از زندگی این شهیدان می پردازد.


نام کتاب: شهید محمد جواد دل آذر

نویسنده: مهدی قربانی      ناشر: انتشارات حماسه یاران          قیمت: ۲۵۰۰ تومان     قطع: پالتویی