شهید جواد عابدی
نام شهید: جواد
نام خانوادگی شهید: عابدی
نام پدر : ابوالقاسم
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1340/01/01
وضعیت تاهل : متاهل
تاریخ شهادت : 1366/04/12
محل شهادت :شلمچه
نحوه شهادت :
نام عملیات : کربلای 5
رمز عملیات :
محل دفن :قم - گلزار علی بن جعفر(ع)
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

 

جواد عابدي در سال ۱۳۴۰ ه.ش در شهر مذهبي و مقدس قم، به دنیا آمد. آرامش و ادب او از همان ابتدای کودکی و چهره معصومانه اش که جلوه پاکی و عصمت الهی را تصویر می‌کرد، به گونه‌ای بود که والدین گمان می برند پسرشان در آینده عالمی بزرگ و مجتهدی دین شناس خواهد شد؛ حال آن که خدای شهید سرنوشت دیگری را برای این بنده صالح در نظر گرفته بود.

وی در سن شش سالگی به طور آزاد وارد دبستان امیر کبیر شد. تحصیل و فراگیری علم و دانش را ادامه می داد که شور و حال انقلاب و مبارزات علیه رژیم ستم شاهی پهلوی رنگ و بوی تازه ای به خود گرفت. جواد از همان ابتدای شلوغی های ۱۹ دی در قم، فعالیت انقلابی خود را شروع کرد.

صبح که می شد با برادرش برای شرکت در راهپیمایی ها و تظاهرات ضد نظام طاغوت بیرون می رفتند. شبها هم که می آمدند به پخش اعلامیه و عکس های امام خمینی مشغول بودند.

انقلاب که پیروز شد، تحصيلِ جواد مسیر جدی تری را دنبال کرد. او در سال ۱۳۵۹موفق به دریافت ديپلم اقتصاد شد. پس از آن مدتی در حزب جمهوری اسلامی فعالیت کرد و سپس به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد. زمانی که ناقوس جنگ تحمیلی استکبار علیه مردم بی دفاع و اسلام خواه ایران اسلامی به صدا درآمد اندکی درنگ نکرد و جزو اولین نفراتی بود که از قم به سمت جبهه های جنوب اعزام گردید. اولین حضور او در جبهه محمدیه و منطقه دارخوین بود. جواد در اینجا مسئولیت دسته ای از نیروهای رزمنده را عهده دار شد.

از آنجا که کار با ادوات جنگی در آن شرایط برای حفظ جبهه ها حیاتی بود، آموزش ادوات را به صورت جدی دنبال کرد و با حضور در دوره آموزشی توپخانه و پدافند هوایی در اصفهان به دانش نظامی خود افزود. پس از این بود که به عنوان مسئول ادوات جبهه دارخوین مشغول به خدمت شد.

با تشکیل تیپ ۱۷ قم که بعدها به تیپ و لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) ارتقا پیدا کرد صفحه جدیدی از خدمات و حضور وی در دفاع مقدس ورق خورد. شرکت در عملیات های گوناگون همچون رمضان، محرم، والفجرهای مقدماتی، ۸-۴-۳، خیبر، بدر، کربلای ۱،۴ و ۵ با مسئولیت‌هایی چون مسئولیت واحد ادوات، فرماندهی گردان، فرماندهی تیپ و مجروحیت های پیاپی او در این مسیر از افتخارات این جوان برومند میهن اسلامی است.

 

جواد همه زندگی خود را وقف حفظ اسلام و انقلاب کرده بود. برای او حضور در خط مقدم جبهه ستیز با کفر و استکبار بر هر امری ترجیح داشت و در این مسیر تلخی هر حادثه ای را بر خود شیرین کرده بود. از همین رو زمانی که براي سنت حسنه ازدواج اقدام مي کرد به مادر همسر آينده اش گفته بود: «من جبهه اي ام، يک موقع تکه تکه مي شوم و خبرم را مي آورند! اگر با همه اين حرفها، پايش ايستاده ايد، دخترتان را به من بدهيد!»

او به اندازه ای اهل کتمان سرّ بود که پدرش مي گفت: «در لشگر علي بن ابي طالب (ع) فرمانده بود و ما نمي دانستيم. خودش مي گفت: «يک بسيجي هستم!» وقتی شهيد شد کارتهاي شناسایی اش را که آوردند، ديديم فرمانده بوده!» و يا مادرش مي گويد: «هر موقع از او درباره جنگ مي پرسيدم مي‌گفت إن‌شاءالله پيروز مي شويم! هيچ وقت نمي گفت ما آنجا چکار کرديم و يا چه کار مي کنيم، هيچ وقت حرفي درباره اين چيزها نمي‌زد.»

او با آنکه مسئوليت تيپ را داشت، اما هرگز مقام و منصب، ديواري بين او و نيروهايش ايجاد نکرد. هر کس در هر وقت مناسبي مي توانست به حضورش برسد و اين خاکساري و تواضع، از او چهره محبوبي در جمع نيروهاي لشگر ساخته بود.

زمانی که به خاطر مجروحيت در يکي از بيمارستان‌هاي مشهد مقدس بستري بود، شهر مقدس قم مورد بمباران هواپيماهاي دشمن قرار گرفت. خبر دروغی آوردند که پدر و مادر و اهل خانواده شما به شهادت رسيده اند. آن انقلابي عاشق هم در پاسخ آنان گفته بود: «خوشا به سعادت آنها، ما توي خط بوديم شهيد نشديم، آنها توي خانه خودشان به ديدار خدا رفتند!»

سرانجام جواد عابدی که عمری در مسیر حق جان فرسود در آخرین مرحله عملیات کربلای پنج و در باغ رضوان شلمچه به حق پیوست.  

        منبع: عملداران سرفراز(جلد۱)، نوشته تقی متقی-حسین صنعت پور امیری، ستاد یادواره سرداران شهید لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع)

 

-اولین اعلامیه ی امام که توی قم می آمد، به خانه می آورد و می گفت: «بیایید، اعلامیه جدید امام». خودش برای ما می خواند. اگر نکته خاصی بود، روی آن تأکید می کرد بعد اعلامیه را می برد. می گفت: « یکی- دونفر دیگر هم بخوانند و مطلع شوند».

هیچ وقت دستگیر نشد. حتی یکبار هم کتک نخورد. خیلی فرز بود. کتانی پایش می کرد و می دوید. کسی نمی توانست بگیردش.

 

-راه و خطش را پیدا کرده بود، اما همه جا می رفت و همه را می دید تا فکرش باز شود. می خواست ببیند دنیا چطور است و مملکت دست کیست. می گفت: «این طوری روی مردم و افکارشان شناخت پیدا می کنم». ولی همچنان خط خودش را که اسلام بود، دنبال می کرد تا به هدفی که می خواست برسد. بالأخره هم رسید و انقلاب پیروز شد.

 

-وارد حزب جمهوری اسلامی که شد، فعالیت هایش جدی تر شد. بعد رفت سپاه. لباس سپاه را که پوشید، گفتم: « مادر، چه لباس قشنگی پوشیدی!»، لبخندی زد و گفت:« بله، لباس خدمت است. می خواهیم برویم به اسلام خدمت کنیم».

 

-عملیات رمضان بود که تا دریاچه ماهی پیش رفتیم، تقریبا پنج کیلومتری بصره. همان جا وضو گرفت و ایستاد به نماز. مشغول نماز بود که از ناحیه پای راست مجروح شد. با بی سیم خبر رسید که: «بیاید عقب. شماها خیلی جلو رفتید و راست و چپ تان نرسیده اند. اگر بمانید محاصره می شوید». جواد دستور عقب نشینی داد. خودش هم راه افتاد. با همان پای مجروح. هرچه بچه ها اصرار کردند که شما زخمی شده اید و پای تان خونریزی دارد سوار پی. ام.پی  شوید و عقب بروید، به خرجش نرفت. گفت: «مسئولیت این بچه ها با من است. نمی توانم آن ها را در این بیابان، بی سرپرست رها کنم و بروم. باید خودم بچه ها را عقب ببرم».

 تا پاسگاه زید پیاده آمد. با همان پای مجروح...

 

-بعد از عملیات محرم، یک موشک انداز عراقی جا مانده بود. هیچ کس بلد نبود با آن کار کند. حتی اسرای عراقی هم نمی دانستند چطور روشن و خاموش می شود. خودش رفت و آنقدر دست کاریش کرد تا بالأخره روشنش کرد. بچه ها برایش دست زدند. گفتیم: «خب بیا پایین تا یک نفر دیگر بیاردش مقر». خندید و گفت: «من راهش انداختم ولی نمی دانم چطور باید نگه اش دارم».

به هرشکلی بود تا مقر هدایتش کرد و رفت توی سینه خاکریز تا خاموش شد. پیاده شد و گفت: «این دیگه مال ادوات لشکر».

... خودش هم شد مسئول ادوات لشکر.

 

-شب عملیات والفجر چهار بود. آقا مهدی زین الدین تصادف کرد و نتوانست جلو بیاید. فرمانده گردان امام سجاد(ع) هم شهید شده بود. آقا مهدی گفتند:« بروید جواد را بیاورید». گردان امام سجاد(ع) یکی از گردان های خط شکن لشکر بود. مأموریت هایی که به این گردان واگذار می شد با توجه به سختی بیشتری که داشت، تدبر و تجربه بیشتری می طلبید.

آقا جواد به گردان معرفی شد. آن شب ما در ارتفاعات(کانی مانگا) بودیم و هم جناح با لشکر حضرت رسول(ص). حدود 14-15 شب از عملیات گذشته بود. دشمن فشار زیادی می آورد تا هدف هایی که قبلا گرفته بودیم، پس بگیرد. نزدیک سپیده صبح وارد عمل شدیم. دشمن سرسختانه مقاومت می کرد، اما با تدبیری که آقا جواد داشت، دشمن تضعیف شد و بچه ها به راحتی جلو آمدند.

نمی شناختمش اما از همین عملیات، متوجه شدم خیلی خوش تدبیر و وقت شناس است.

 

- جزیره مجنون بودیم. مدتی ارتباطمان با آقا جواد قطع شد. در یک مرحله عملیات، کار خیلی مشکل تر شد. دشمن آتش شدیدی روی بچه ها می ریخت. در بعضی خطوط، کار به درگیری تن به تن رسیده بود... تا اینکه ارتباطمان با آقا جواد برقرار شد.صدایش را که شنیدیم دلمان آرام گرفت. آرامش و سکینه قلبی شان، همه را آرام کرد.گفت: «خودم می آیم.»

 چیزی نگذشت که خط همان جا تثبیت شد و دشمن عقب نشینی کرد.

 

-زیاد اهل صحبت و سخنرانی نبود. معمولا این کار را به دیگران می سپرد. اما مواقعی که لازم بود، خودش صحبت می کرد و شروع کلامش همیشه این آیه بود:« ربنا افرغ علینا صبرا و ثبت اقدامنا و انصرنا علی القوم الکافرین». بعد هم تأکید می کرد که باید ثابت قدم بایستیم در مقابل دشمن. حالا دشمن هرکه می خواهد باشد.

 

-عملیات بدر وضعیت خط، آنقدر آشفته بود که فرمانده لشکر 17، به قرارگاه گزارش داد:« جلوی هر بسیجی، چهار دستگاه تانک قد کشیده، دستور چیست؟».

قرارگاه هم پیام داد: «تا آخرین نفر مقاومت کنید، همان طور که امام حسین(ع) مقاومت کردند». توی این موقعیت، همه اسلحه به دست شده بودند. جواد عابدی آر.پی. جی برداشته بود، جواد دل آذر هم کمکش می کرد.

کیف می کردی وقتی می دیدی دو تا از مسئولین رده بالای عملیات لشکر، دارند پابه پای نیروهایشان با دشمن می جنگند. یکی از بچه ها، همان طور که شور و شعف این صحنه را تماشا می کرد، گفت:« خدا شاهد است اگر یک گردان زرهی به کمک ما می آمد، اینقدر روحیه نمی گرفتیم که با دیدن جوادین( جواد عابدی و جواد دل آذر) روحیه و نیرو گرفتیم».

 

-روزهای اول اسفند بود و مرحله آخر عملیات کربلای پنج. کار تمام شده بود. لشکر داشت می آمد عقب. فقط یک گردان دیگر در خط بود. مسئول لشکر گفت: «آقا جواد، جمع کن برویم عقب!». آقا جواد گفت: «یک گردان دیگر هنوز توی خط است، آن ها هم بیایند با هم می آییم عقب».

نزدیک ظهر بود. آمد از سنگر بیرون تا وضو بگیرد. بال گرد دشمن بالای سرش نمایان شد. به بقیه خبر داد که مواظب باشند اما خودش در اثر راکتی که به سر درگاه سنگر خورد، آسمانی شد.

منبع: نشریه پلاک 17، موسسه فرهنگی راویان فتح

 

ای حسین شهید اگر در کربلا نبودیم تا تو را یاری کنیم قسم به خون پاکت که اکنون آماده ایم و آمده ایم تا به ندای تو لبیک گوییم و دین تو را یاری دهیم  و با کافران به ستیز برخیزیم در یک دست سلاح و در دست دیگر قرآن را بر می گیریم و به دشمن کثیف و خون خوار حمله می بریم و آنان را به دیار عدم می فرستیم و اگر در این پیکار لیاقت شهید شدن را  داشته باشیم در راهت شهید می شویم زیرا شهادت را سعادت می دانم.

همسر و پدر و مادر عزیزم اگر من شهید شدم ناراحت نباشید زیرا من به تکلیف الهی خود عمل کرده ام و راهی را که امام حسین به آن عمل کرد ما هم همان راه را دنبال می کنیم و اگر خواستید گریه کنید به غریبی امام حسین در ظهر عاشورا و بچه های یتیم او گریه کنید زیرا آنها بودند که در آن زمان بحرانی که اسلام در خطر نابودی بود قیام کردند و با خون خود اسلام را از خطر نجات دادند و این اسلامی که هم اکنون تو و دیگران در پناه آن زندگی می کنید ثمره خون آنهاست و قرآن در زمانی که مصیبتی به شخصی وارد می شود چنین می فرماید: الذین اذا اصابتهم مصیبته قالوا انا لله و انا الیه راجعون

شکیبایان آنانند که چون پیش آمد ناگواری بدیشان رسد گویند ما البته از آن خداوندیم و ما به سوی او باز می گردیم. وصیتی دارم با خانواده خودم، برادران و خواهرانم و همسر و پدر و مادرم که راه مرا ادامه دهید و خدا را فراموش نکنید و امام را تنها نگذارید و گوش به فرمان او باشید و هرکاری را که گفت به آن عمل کنید و مواظب دشمنان نیز باشید که به انقلاب صدمه نزنند مردم خوبی داریم قدر مردم را بدانید مردم خوبی هستند ملت نجیبی هستند که همه خدمتگزار اسلام هستند آن یک عده را که فکر مال و منال دنیا هستند نصیحت کنید که هرچه جمع کنند به اندازه فرعون نخواهد توانست جمع کنند و باید بگذارند و بروند پس به آخرت بیندیشید که دنیا مزرعه آخرت است طوری نباشد که روز قیامت توشه ای در بر نداشته باشند از جوانان عزیز می خواهم در جنگ به طور فعال شرکت کنند و خون شهدا را پاسداری نمایند مخصوصاً از براداران سپاهی و بسیجی که جنگ امروز به دست شماست کسانی هستند که می خواهند با سرد کردن شما جنگ را به سازش بکشانند به طور فعال شرکت کنید و دست آنها را رو کنید و جنگ را به نفع مسلمین به اتمام رسانید.

و مسئله دیگر اینکه جبهه ها را هرچه می توانید از معنویت پر کنید زیرا ما هر چه تسلیحات و امکانات نظامی داشته باشیم به اندازه دشمنان نخواهیم داشت پس معنویتتان را زیاد کنید و افراد بی تقوی را از جبهه دور کنید تا خدا نظری بکند و کمک کنید تا کارتان بهتر پیش برود. 

کتاب شهید جواد عابدی

 

 

این کتاب از مجموعه ستارگان حرم کریمه روایت سرداران و فرماندهان استان قم است که به گوشه هایی از زندگی این شهیدان می پردازد.


نام کتاب: شهید جواد عابدی

نویسنده: مهدی قربانی      ناشر: انتشارات حماسه یاران          قیمت: ۲۵۰۰ تومان     قطع: پالتویی