شهید علی اصغر امینی بیات
نام شهید: علی اصغر
نام خانوادگی شهید: امینی بیات
نام پدر : موسی
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1341/01/06
وضعیت تاهل : متاهل
تاریخ شهادت : 1362/08/12
محل شهادت :ارتفاعات کانی مانگا
نحوه شهادت :اصابت ترکش به سر
نام عملیات : والفجر 4
رمز عملیات : یا الله یا الله یا الله
محل دفن :گلزار شیخان
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

 

شهید علی اصغر امینی بیات، ششم فروردين ماه سال ۱۳۴۱ در روستاي زرند ساوه ديده به جهان گشود. از آنجايي که خانواده اش، مذهبي و متدين و محب اهل بيت (ع) بود، او نيز از کودکي با دنياي عشق و محبّت و معنويت آنان آشنا شد. وی پس از گذراندن دوران شيرين و رؤيايي کودکي، قدم در راه تحصيل گذاشت وي از سنين نوجواني، تقيد به مسايل ديني داشت، به گونه اي که وقتي مشغول تحصيل در کلاس سوم راهنمايي بود، نسبت به اختلاط پسر و دختر در مدرسه اعتراض مي کند و اين عمل او موجب اخراج ايشان از مدرسه مي شود. شهید امینی بیات تا پايان دوره راهنمايي در زادگاه خود به سر برد و سپس به همراه خانواده اش به شهر مذهبي و مقدس قم، هجرت کرد. او براي ادامه تحصيل، در هنرستان صنعتي قم ثبت نام نمود، اما به دلايلي نتوانست اين دوره را به پايان برساند و با ترک تحصيل، مشغول کار شد. با شروع نهضت اسلامي در ايران، قطره وجود او با اقيانوس امّت گره خورد و علي اصغر نيز به جرگه مبارزين پيوست. از روزهاي پر التهاب انقلاب اسلامي که به طور جدّي قدم در طريق مبارزه گذاشت، پيدا بود از مرگ در راه خدا خوفي ندارد. شرکت شبانه روزي اش در مبارزه و ساختن مواد آتش زا و سه راهي و... نشان از روحيه شجاعت و شهادت طلبي او دارد. در آستانه بازگشت حضرت امام خميني(ره) به ايران، او با شوقي وافر به تهران شتافت و به عضويت کميته استقبال از آن حضرت در آمد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي ازدواج کرد که ثمره اين ازدواج دو فرزند به نامهاي «محمد صادق» و «محمد باقر» مي باشد.

پس از انقلاب براي مدتي عضو کميته انقلاب اسلامي بود سپس در تاريخ ۱۳۶۰/۱/۱۰ به عضويت سپاه پاسدران انقلاب اسلامي درآمد. ايشان پس از گذراندن دوره آموزش نظامي، به عنوان مربي تخريب در پادگان آموزشي ۱۹ دي قم، به آموزش رزمندگان اسلام مشغول شد. بعدها نيز در جبهه، مسئوليت هاي مهمي، از جمله مسئوليت واحد آموزش نظامي لشگر و فرماندهي تيپ را به عهده داشت که در اين دو مسئوليت، خدمات ارزنده اي ارائه داد.

با اينکه زندگي اش را وقف خدمت کرده بود و لحظه لحظه حياتش سرشار از تلاش و لبريز از عمل بود، اما او اندکي از آن بسيار و مقداري از آن بي شمار را براي کسي، حتي همسرش، بازگو نمي کرد. وي در عمليات‌های بسياري شرکت جست و مسئوليتهاي زيادي در طول خدمت داشت، اما هرگز از اين مسائل دم نمي زد و با سکوت، اعمال خالص و خدايي اش را حفاظت مي کرد و اگر کسي از او شناختي نداشت، هرگز تصور نمي کرد که او يک انسان فعال و يکي از فرماندهان نمونه سپاه اسلام باشد.

شهيد اميني بيات زندگي اش را بر پايه خدا محوري استوار کرده بود، از اين رو از جبين اعمالش، نور اخلاص مي درخشيد و تواضع در رفتارش، بخوبي ملموس و مشهود بود. با اينکه فرمانده بود اما بي ريا، سنگر را جارو مي کرد و اصلاً توجّه به پست و مقام در وجودش نبود. و تا آنجا از اين منصب رنج مي برد که بارها و بارها مي گفت: «اگر احساس مسئوليّت نمي کردم، دوست داشتم که مسئوليّت را کنار گذاشته و مانند يک بسيجي ساده در جبهه بجنگم!»

با گذشت ايّام، لحظه وصال هم نزديک مي شد و او چنان به قرب الهي و نورانيّت باطني رسيده بود که ديگر يقين به شهادت خود داشت. و سرانجام، يک روز صبح، وقتي که از خواب بيدار شد به همسرش گفت: «من مي روم و مي دانم که شهيد مي شوم، اگر عمليّات، در شب يا روز عاشورا باشد، من شب يا روز عاشورا شهيد مي شوم، و اگر عمليّات، در شب و روز عاشورا نباشد، من توي محرّم شهيد مي شوم ...اين دفعه، دفعه آخر من است!»
سرانجام اين پيش بيني شگفت او، به حقيقت پيوست و اين عاشق حسين (ع) در ماه حسين (ع) به سوي حسين (ع) و اجداد و اولاد او شتافت و با بال شهادت، به معراج وصال پرواز کرد. علي اصغر در تاريخ ۱۳۶۲/۸/۱۲ پس از ۱۴ ماه جهاد و خدمتهاي صادقانه به اسلام، در ارتفاعات «کاني مانگا» در جبهه غرب به شهادت رسيد.

منبع:علمداران سرفراز(جلد۱)، نوشته تقي متقي و حسین صنعت پور امیری، نشر ستاد يادواره سرداران شهيد لشگر۱۷ علي‌بن ابيطالب(ع)

 

از آنجا که در خانواده اي مذهبي و متشّرع پرورش يافته بود از همان اوان کودکي نسبت به حلال و حرام و منکرات حساسيت نشان مي داد. در همان دوران تحصيل، يک روز آمد خانه و از اين که معلّم دخترهاي سوم راهنمايي مرد بود اظهار ناراحتي کرد. کم کم بر اثر رفت و آمدهاي در و همسايه ها به منزل ما، اين خبر به گوش والدين يکي از دختران دانش آموز مي رسد. آنان هم از چنين مسأله اي ناراحت شده و نسبت به اين عملِ اولياي مدرسه اعتراض مي کنند. مسئولين مدرسه هم وقتي مي فهمند اين جريان توسط علي اصغر پخش شده، حکم به اخراجش از مدرسه می دهند!

راوی: خواهر شهید


 

 

با شروع انقلاب اسلامي، به همراه برادرش توي منزلمان سه راهي مي ساختند و از آنها در حمله به پادگانها و محلّ تجمّع نيروهاي نظامي شاه استفاده مي کردند. آن هم توی اوج اعتصابها و تظاهرات مردمي که مغازه ها غالباً بسته بودند و موادّ لازم براي ساخت سه راهي به آساني به دست نمي آمد. يکبار که علی اصغر در زيرزمين منزل مشغول ساخت سه راهي بود، نزديک دو کيلو باروت و مواد آتش‌زاي ديگر دم دستش قرار داشت. يک سه راهي ناخواسته منفجر شد و ساختمان، با صداي انفجار مهيبي به لرزه درآمد و شيشه هايش شکست.
پدرش که توي مغازه بود سراسيمه آمد خانه. وقتي از حقيقت قضيّه مطّلع شد فوراً در کوچه را بست. تا در و همسايه ها بجنبند و به ما شک کنند، علي اصغر را که مجروح شده بود به بيمارستان فاطمي رساند.
پزشکان، وقتي از علّت مجروحيّت علي اصغر سؤال کرده بودند، پدرش گفته بود: «سيلندر گاز منفجر شده»
آنها هم که گويا از شواهد امر، حقيقت حال را فهميده بودند، با خنده گفته بودند: «اين روزها از اين سيلندرها زياد منفجر مي شود!» با این وجود چون خودشان انقلابی بوده اند زخمهاي علي اصغر را پانسمان مي کنند و به پدرش اطمينان مي دهند مشکلی پیش نخواهد آمد.

راوی: مادر شهید

 


 

 

اهل سکوتهاي طولاني بود و اين صفت نمود بيشتري در ويژگيهاي اخلاقي ايشان داشت. در مجالس و محافل خانوادگي به شدت از بیان سخنان بیهوده پرهیز مي کرد و در همه جا به قدر ضرورت سخن مي‌گفت. شايد به خاطر دارا بودن اين خصوصيّت، عده ای خيال مي کردند وي يا حرفي براي گفتن ندارد، يا فعّاليتي براي ذکر کردن. در حالي که من از نزديک مي ديدم او سراپا تلاش و مجاهدت در راه پيشبرد اهداف انقلاب بود.

-چند روزي از عمليّات والفجر مقدّماتي مي گذشت، خانواده هاي رزمندگاني که توي اين عمليات بودند با دلشوره و نگراني اخبار عمليّات را تعقيب مي کردند. ما که در اهواز بوديم و با خط فاصله چنداني نداشتيم، از رفت و آمد هلي کوپترها و آمبولانسها که مجروحين و شهدا را به پشت خط انتقال مي دادند، دلهره بيشتري داشتيم.


چهار روز از عمليات گذشته بود که به منزل آمد. با آنکه در دل از مجروحیت و شهادت یاران و نيروهاي خودي بسيار گرفته و غمگين بود، اما در ظاهر سعي مي کرد چيزي نشان ندهد. مدتی نگذشت که گفت: «خانم! يکي دو ساعت مرا تنها بگذار و برو پيش دوستانت.»به خيال اینکه شايد مي خواهد با فرماندهان جنگ تلفني صحبتي کند، تنهایش گذاشتم. يکي دو ساعت که گذشتم آمدم خانه. ديدم آن قدر گريه کرده که چشمانش متوّرم شده و به رنگ خون در آمده. چون شب جمعه بود فهميدم در تنهايي و توي حال خودش دعاي کميل مي خوانده است.

راوی: همسر شهید

 



سالي که مي خواستيم برای زيارت خانه خدا مکه مشرف بشویم، به او گفتم: «علي جان! خوب است که يک ماه از سپاه مرخصي بگيري و در نبود ما بالاي سر خانواده و بچّه ها باشي.» گفت:«بابا! نمي توانم کارم را تعطيل کنم. سپاه موافقت نمي کند.» ظاهراً در آن زمان مسئوليت آموزش نيروها را به عهده داشت. رفت و پس از دو روز که آمد، ديديم هر دو دستش توي گچ است و به گردنش آويخته. خنديد و به مادرش گفت: «مادر! آرزويت بر آورده شد. آمدم که بمانم. شما برويد.» سفر ما يک ماه طول کشيد. زمانی که بازگشتيم دستهايش هنوز کاملاً خوب نشده بود. دکتر هم به او گفته بود به اين زوديها نبايد اسلحه دستت بگيري. اما او فقط همان شب را پيش ما ماند و صبح فردا عازم جبهه شد. و درست چهار روز بعد بود که پيکر مطهّرش از سر شانه هاي شهر به سمت بهشت ابدي به پرواز در آمد.

ما به زيارت خانه خدا شرفياب شديم و او به زيارت خود خدا!

راوی: پدر شهید


 

-در اين اواخر، نورانيّت عجيبي پیدا کرده بود که توصيف حالات معنوي اش برايم مقدور نيست. با اینکه دستش مجروح شده بود و در منزل به سر مي برد، تمام وقتش را گذاشته بود برای راز و نياز با خدا و عبادت.
يک روز صبح از خواب بيدار شد و رو به من کرد و گفت: «من مي دانم اين دفعه ديگر شهيد مي شوم. اگر عمليّات در روز عاشورا باشد، در اين روز، اگر در شب عاشورا باشد، در اين شب، وگرنه توي يکي از روزهاي ماه محرم به شهادت مي‌رسم؟»گفتم: «علي! راستش را بگو, خواب ديدي؟» چيزي نگفت.

اوّل محرّم سال ۶۲ بود با همان دستهايي که هنوز توي گچ بودند براي آخرين بار به جبهه رفت و همان طوری که پيش بيني کرده بود، بيست وهشتم ماه محرّم، با شهادتي که از پیش انتظارش را مي کشيد،به مولايش حسين(ع) پيوست!

راوی: همسر شهید


 

منبع:

علمداران سرفراز(جلد۱)نوشته تقي متقي و حسین صنعت پور امیری، نشر ستاد يادواره سرداران شهيد لشگر۱۷ علي ابن ابي طالب(ع)

 

گزیده ای از وصیت نامه شهید :

فکر این را نکنید که فلان کس رفت و دیگر کسی نیست جای او را بگیرد .همین شهادت هاست که انقلاب را به اوج خود می رساند. با افتادن هر یک از ما بر زمین فرزندان ما جای او را خواهندگرفت. ما بخاطر زمین، مقام وسلطه جویی و... مبارزه نمی کنیم. مبارزه ما بخاطر خداست. اسلام است که در همه جا می گوید با زورگویان و منافقان بجنگید.

کتاب شهید علی اصغر امینی بیات

 

 

این کتاب از مجموعه ستارگان حرم کریمه روایت سرداران و فرماندهان استان قم است که به گوشه هایی از زندگی این شهیدان می پردازد.


نام کتاب: شهید علی اصغر امینی بیات

نویسنده: معصومه یوسف پور      ناشر: انتشارات حماسه یاران          قیمت: ۲۵۰۰ تومان     قطع: پالتویی