شهید علی آخوندی
نام شهید: علی
نام خانوادگی شهید: آخوندی
نام پدر : نصرالله
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1334/06/05
وضعیت تاهل : متاهل
تاریخ شهادت : 1361/12/22
محل شهادت :جاده اهواز - خرمشهر
نحوه شهادت :تصادف خودرو با خودرو
نام عملیات :
رمز عملیات :
محل دفن :گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام - ق 3 ر 3
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

 

 

 

 

 

 

 

 

شهید علی آخوندی شهريور ماه ۱۳۳۴ در شهرستان قم به دنيا آمد. پس از گذراندن دوران طفوليت، قدم به مدرسه گذاشت و دوران ابتدايي و راهنمايي را با موفقيت به پايان برد. سپس در دبيرستان صدوق ثبت نام کرد و تا سوم دبيرستان ادامه تحصيل داد. پس از آن درس را رها کرد و مشغول به کار شد. با اينکه مي‌توانست از معافيت پزشکي استفاده کند اما راهي خدمت نظام وظيفه شد و به تعبير خودش، هدف او از سربازي، آموختن مسايل نظامي و کارآمد شدن در رزم بود تا براي مبارزه با رژيم طاغوت آماده باشد. پس از پايان خدمت سربازي دوباره به محيط کار روي آورد. او در اوقات فراغت نيز کتب مذهبي، تاريخي و سياسي را به دقت مورد مطالعه قرار مي داد که ثمره اش تقويت ذهني و رشد شعور سياسي و ديني و همچنين کسب آگاهي کامل نسبت به اهداف ظالمانه رژيم پهلوي بود. زماني که مبارزات مردم عليه طاغوت آغاز شد، ايشان فعالانه در همه صحنه ها حاضر بود و تمام وقت در خدمت انقلاب. خيابان چهار مردان قم شاهدِ صادقي است بر تلاشهاي او و هم فکرانش در اوج مبارزات مردمي عليه رژيم ستم شاهي است. علي که از ساليان دور شيوه به کارگيري سلاح آشنا شده بود، همگام با مردم انقلابي در روزهاي پر تب و تاب انقلاب، توان بالاي مبارزاتي خود را در خيابان هاي قم به نمايش گذاشت. پیش از پيروزي انقلاب اسلامي در سال ۱۳۵۷ ازدواج کرد پدر بزرگوارش در اين باره مي فرمايد: «موقع انقلاب، شبانه روز تلاش مي کرد. بيرون از خانه که بود از اينکه مبادا بلايي به سرش بيايد ترس و وحشت داشتيم. تا بالاخره تصميم گرفتيم به او زن بدهيم. اما ازدواج هم مانع کارهايش نشد. پس از آنکه عروسي کرد باز مدام دنبال کار انقلاب بود.» با پیروزی انقلاب اسلامي، او نيز بر تلاش هايش افزود. هر کجا که احساس نيازي مي شد براي ايثار و نثار همه هستي اش آماده بود. در سال ۱۳۵۸ به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد. با شروع جنگ تحمیلی در سال ۱۳۵۹، به جبهه رفت و به منظور اطاعت از فرمان امام (ره) هيچ سستي و درنگي را برنتابيد. با اينکه هنگام عزيمت به جبهه پدر بزرگوارش در بيمارستان بستري بود اما به خاطر احساس وظيفه‌اي که نسبت به جنگ داشت، به تقاضاي مادر مبني بر ماندن و پيگيري معالجات پدر جواب ردّ داد و در پاسخش گفت: «من نمي توانم پشت ميز بنشينم. من در قبال بچه هاي جبهه مسئوليت دارم. من نمي‌توانم پاسخگوي خون شهدا باشم!»

او با سمت فرمانده گروهان در عمليات آزادسازي سوسنگرد شرکت کرد و در کنار شهيد چمران عليه متجاوزان جنگيد. پیش از شروع عمليات طريق المقدس به واسطه بيماري، در يکي از بيمارستانهاي اهواز بستري بود اما از آنجايي که خود از فرماندهان عملياتي بود و دلش به شوق ميدان مي تپيد، با همه ناتواني و کسالت جسمي اش معالجه را نيمه تمام رها کرد و همپاي بسيجيان خط شکن، به خط زد. شهید آخوندی اهل تظاهر و خودنمايي نبود؛ پس از آزاد سازي بستان، وقتي تلويزيون، گزارشي از آن عمليات را پخش مي‌کرد، علي را نيز که در جمع فرماندهان حضور داشت نشان داد. او با اينکه در آن لحظه، کنار خانواده اش، پاي تلويزيون نشسته بود، اما يک کلمه سخن نگفت. ایشان پنج نوبت عازم جبهه های نور گردید و در اين مدت در سمت فرماندهي گردان و جانشيني تيپ خدمت کرد. او چه در اعمال عبادي و چه در مسائل نظامي به گونه اي برخورد مي کرد که ديگران کمتر از کارهايش با خبر شوند. هرگز به خانواده اش نگفت که در جبهه چه مسئوليتهاي سنگيني را به دوش مي کشد. وي چنان بي‌ريا عمل مي کرد که اگر غريبه اي او را در جمع بسيجيان مي ديد، هرگز احتمال نمي داد که ایشان فرمانده آنان باشد. روشن ترين دليل اخلاص و واضح ترين دليل تواضع شهید همين است که وقتي براي ثبت خاطراتش به خانواده و همسرشان مراجعه مي‌کنند، همه از کارها و فعاليت‌هايش اظهار بي اطلاعي نموده و مي‌گويند: «ما مطلب زيادي درباره ايشان نمي‌دانيم، او درباره مسئوليت هايش در جبهه سخني نمي گفت. فقط پس از شهادتش جسته گريخته توسط دوستان و همرزمانش شنيديم که ايشان فرمانده گردان و جانشين فرماندهي تيپ بوده است.» آري او که در جنگ چون خورشيدي مي درخشيد، در منزل و محلّه با گمنامي تمام مي تا آنکه در تاريخ ۱۳۶۱/۱۲/۲۱ در حالي که با ماشين فرماندهي به طرف پاسگاه زيد در حرکت بود بر اثر تصادف به فيض عظيم شهادت نايل آمد.

منبع: علمداران سرفراز(جلد۱) نوشته‌ي تقي متقي و حسین صنعت پور امیری، نشر ستاد يادواره سرداران شهيد لشگر۱۷علي‌بن ابي طالب(ع)

تمام اعمالش را هاله مقدسي از اخلاص فرا گرفته بود. بيشترين صفتي که در او نمود داشت دوري از ريا و تظاهر بود.. با اينکه توي انقلاب و جنگ زحمات توانفرسايي مي کشيد و مسئوليت هاي زيادي به دوشش بود اما هرگز از اين مسئوليت ها با ما چيزي نگفت. يکي از همرزمانش مي گفت: «هنگام عزيمت براي عمليات در يکي از محورها، توي ماشين، کنار علي نشسته بودم . با اينکه بچّه ها از اسم فرماندة عمليّات مي پرسيدند، و يا اظهار مي داشتند مي خواهيم با ايشان صحبت کنيم ، اما وي اصلاً به روي خودش نمي‌آورد. با شروع عمليات، همه با تعجب ديدند همان کسی که در کنارشان نشسته بود، حالا پيشاپيش نيروها به سمت خط مقدم نبرد در حرکت است و فرماندهي عمليات را به عهده دارد!

راوی: خواهر شهید


 

 

علي‌وار زيست و علي‌گونه به شهادت رسيد. در محافل خانوادگي، هر بار که از مال و ثروت سخني مي‌رفت، با بی اعتنايي تمام مي گفت: «هر که در اين دنيا بي چيزتر، در آن دنيا حسابش سهل تر!» چقدر در امور بيت المال حساس بود! يادم هست يک روز که با ماشين متعلق به سپاه از جبهه آمده بود، نازدانه کوچکش با اصرار از وي مي خواست که او را سوار ماشين کند. هر چه ایشان مي گفت: «عزيزم! اين ماشين مال جبهه است، بيت المال است» بچّه، بر اصرار خودش مي افزود. در نهایت این شهید بزرگوار، به منزل يکي از دوستانش مراجعه کرد و با ماشيني که از وي امانت گرفت، عطش ماشين سواري کودک را فرو نشاند!

راوی: یکی از همسایگان


 

 

عظمت امام خميني(ره) چنان چشم اعجاب علي را پر کرده بود که جز آن حضرت، هيچ کس را نمي ديد؛ حتّي خود را. وي عاشق امام بود و فاني در او. زمانی که خواست ما با خواست حضرت امام(ره) تقابل پیدا می کرد مي گفت: «اطاعت از اوامر امام، بر من واجب تر است.» حتّي يک بار که مادرش از روي دلسوزي به او گفت: «علي جان! مقداري هم براي خانواده ات وقت بگذار. اين زن و بچّه ات که نبايد به آتش گرفتاريهايت بسوزند!»
گفته بود: «مادر! بودن در سپاه امر امام است. اگر نگهداري زن و بچه ام برايتان مشکل است،آنها را هم با خودم به جبهه مي برم!»

راوی: پدر شهید

 

پیش از عمليّات آزادسازي بستان، در پادگان پورکان ديلم اهواز مستقر بودیم و تمام فکر و ذهن مان را عمليات آینده مشغول کرده بود. در همين ایام گاهی گزارشهايي از وضع نامناسب ظاهري بعضي از نيروهاي بسيجي مي رسيد؛ خصوصاً يکي از آنان که حال و روزش به همه چيز شبيه بود، جز نيروي عملياتي.
شهید آخوندی که سمت فرماندهي گردان را به عهده داشت او را خواست و حکم به اخراجش کرد.
آن برادر بسيجي هم وقتي که احساس کرد مساله اخراج جدّي است، آمد سراغ ما خواهش کرد که شما از ایشان بخواهید بگذارد ما بمانیم. چيزي به عمليات نمانده، و ما به عشق عمليات آمده ايم.

قدری نصيحتش کردم. قول داد که وضع ظاهري اش را درست کند. با اينکه مي دانستم شهيد آخوندي وقتي تصميم بگيرد، در آن جدّي است و به آساني نمي توان نظرش را عوض کرد، رفتم و گفتم: «علي آقا! اين بنده خدا خيلي ناراحت و پشيمان است و قول هم داده که رعايت ضوابط را کند،بگذاريد بماند.» ايشان با اکراه پذيرفت. پس از پايان عمليّات، وقتي سراغ آن بسيجي را گرفتيم، گفتند: «شهید شده.»

علي آقا وقتي این قضیه را فهمید، متأثر شد و گفت: «اي دل غافل! خدا چه زود بعضي ها را مي پذيرد؟!»

-پس از عمليّات آزادسازي بستان، براي سرکشي خطوط، با او هم رکاب بودم. زمانی که به خط نخست رسيديم، از خاکريز بلندي بالا رفت و از شانه هاي آن پایین آمد. گفتم: «علي آقا! چکار مي کني؟ خطرناک است!»
خندید و گفت: «برادر من! بگذار باشيم، شايد گلوله اي هم حرام ما شود!» بعد با حالتي به رنگ تأسف ادامه داد: «نه! قضيه اينقدرها بي حساب و کتاب هم نيست؛ ما براي انتخاب يک سيب، تمام سيب هاي سبد را به هم مي ريزيم و بهترينش را انتخاب می کنیم، حالا چطور مي شود که گلوله اي سراغ ما بيايد؟!»

اين را گفت و از خاکريز پایین آمد.

چیزی نگذشت که سيب سبز وجودش را، دست سرخ شهادت، از سبد کوچک خاک برداشت و در سفره افلاک گذاشت.

راوی: سردار محمّد حسين آل اسحاق


 

 

به دلیل حضور طولانی اش در جبهه هاي جنگ، چنان با تيرها و ترکش ها خو گرفته بود که سهمگين ترين آتشباري هاي دشمن هم نمي توانست اطمينان قلبي اش را به هم بزند. در عمليّات والفجر مقدّماتي، هنگامي که يکي از گردانهاي تيپ حضرت معصومه (س) را به خطّ مي آوردند، دشمن شديداً با گلوله هاي توپ و خمپاره، اين نيروها را زير آتش گرفته بود و هر بار که گلوله اي مي آمد، بچّه ها درازکش مي کردند و گاهی نيز با ترکش خمپاره اي عده اي به خاک و خون مي غلتيدند. وقتي که با شهيد آخوندي از کنار اين نيروها مي گذشتيم، گلوله اي بالاي سر ما صفير کشيد. همين که خواستم به حالت درازکش در آيم، علي از پشت يقه ام را محکم چسبيد و با پرخاش گفت: «مرد حسابي! چه خبرته؟ اگر يک پاسدار با لباس فرم سپاه بخواهد به محض شنيدن گلوله درازکش کند، پس تکليف اين بسيجيها چه خواهد بود؟!»

راوی: برادر علي اکبر خالقي


 

منبع:

علمداران سرفراز(جلد۱) نوشته‌ي تقي متقي و حسین صنعت پور امیری، نشر ستاد يادواره سرداران شهيد لشگر۱۷علي‌بن ابي طالب(ع)