شهید محمود شاهدی
نام شهید: محمود
نام خانوادگی شهید: شاهدی
نام پدر : قنبر علی
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1342/08/15
وضعیت تاهل : مجرد
تاریخ شهادت : 1362/05/15
محل شهادت :عراق - تنگه دربند
نحوه شهادت :توسط دشمن در جبهه
نام عملیات : والفجر 3
رمز عملیات : یا الله یا الله یا الله
محل دفن :گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام - ق 3 ر 12
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

 

 

 

 

 

 

 

 

در یازدهمین روز آبان ۱۳۴۲ درست وسط برگ‌ریزان پاییز، شکوفه‌ای در خانواده شاهدی به بار نشست که شاید اهالی محله امامزاده ابراهیم(ع) فکرش را هم نمی‌کردند ۲۰ سال بعد، خون سرخ او، درخت اسلام را آبیاری کند.

نام فرزند تازه متولد شده‌ی خانواده شاهدی را محمود گذاشتند و الحق که او شایسته ستایش شدن گشت. محمود از همان کودکی به آموختن قرآن و علم دین علا‌قه‌مند بود و پای ثابت پدر درجلسات و محافل قرائت و تفسیر قرآن شد. او در مدت بسیار کوتاهی و در شش سالگی، قرائت کامل قرآن را آموخت.

دوران ابتدایی را در مدرسه قاآنی سپری کرد و علاقه‌ی وافرش به تحصیل علوم دینی سبب گردید در کنار طیِ دوره شبانه‌ی راهنمایی، به مدرسه علمیه آیت‌الله گلپایگانی برود. دو سال بعد با سنگین شدن دروس حوزه، او از ادامه تحصیل در دوره راهنمایی انصراف داد و روی درس طلبگی متمرکز شد. مشهد، شیراز و نهاوند شهرهایی بودند که محمود برای تبلیغ دین و پس دادن ذکات علمش، به آنجا عزیمت نمود.

او جوانی‌اش را به شایستگی می‌گذراند. به همه احترام می‌گذاشت، به صله رحم بسیار مقید بود و تأکید داشت نمازهایش را به جماعت اقامه کند.

سه سالی از طلبه شدن محمود می‌گذشت که غوغای انقلاب مردم ایران به رهبری حضرت امام(ره) اوج گرفت. جریان ۱۹ دی قم به مبارزات محمود و دوستانش برضد رژیم شاه شدت داد و ارتباط او را با سیاسیون انقلابی، بیش از پیش تقویت کرد. پخش اعلامیه، حضور مداوم در راهپیمایی و استفاده از جلسات سخنرانی شده بود جز جدایی‌ناپذیر زندگی آن روزهای محمود. او جزو کسانی بود که در زمان حضور امام در نجف، متن سخنان ایشان را چاپ و بین مردم شهر پخش می‌کرد.

انقلاب که به ثمر نشست و جمهوری اسلامی ایران به پیروزی رسید، محمود تکلیفش را در کمیته و سپاه پاسداران دید. مدتی را در تیم حفاظت آ‌یت‌الله گلپایگانی و حضرت امام به خدمت سپری کرد و سپس به طور رسمی به سپاه پاسداران ملحق شد.

با آغاز جنگ تحمیلی، محمود دیگر در شهر قرار نداشت. آمده بود مرخصی، موقع برگشتن گفته بود "من داداشم را ندیده‌ام، از او خداحافظی کنید". اصلاً وقتی می‌آمد حواس نداشت و دوباره به فکر جبهه بود.

لبخندهای ملیح محمود معروف بود. همرزمانش حتی در سخت‌ترین شرایط، عصبانیت او را ندیدند. اگر از کسی خطا یا رفتار ناشایستی سر می‌زد، سعی داشت با برخوردی سازنده متوجهش کند. همان خطاکارها روزهای آخر می‌آمدند از محمود حلالیت می‌طلبیدند.

به بیت‌المال بسیار حساس بود. ماشینی که در منطقه زیر پایش بود، گیربکسش شکست. کلی سفارش کرد بخرید، درستش کنید و بعد تحویلش دهید. در قم که نتوانستیم آن قطعه را پیدا کنیم؛ یکی از رفقایش در تهران قطعه را جور کرد و مشکل ماشین حل شد.

محمود آدم شوخ‌طبعی بود. پدرش می‌گفت یک‌بار از او در مورد وضعیت جبهه پرسیدم گفت: نخود و کشمش روی سرمان می‌ریزند.

خیلی هم قلقلکی بود! رفیقش تعریف می‌کرد یک‌بار که برای شناسایی منطقه رفته بودیم، نزدیک پیرانشهر توقف کوتاهی کردیم. یکی از بچه‌ها موقع خداحافظی پهلوی محمود را قلقلک داد. محمود بی‌اختیار پرید بالا و ناخواسته پایش از روی کلاج بلند و همین باعث شد ماشین به جلو پرت شود و یکی از چرخ دنده‌هایش بیرون بزند. بعداً ماشین را با بوکسل به قم انتقال دادند.

به پدر اصرار کرده بود برود نام او را برای حج بنویسد. مشرف شد... بلافاصله پس از بازگشت از زیارت خانه خدا، خودش را به منطقه رساند. گویی خوب برای پروردگارش طنازی کرده بود که خریدنی شد برای او...

خدا می‌داند برات شهادتش را در کوچه‌های پر غربت مدینه از مادر(س) گرفت یا روبروی عظمت کعبه و کنار مقام ابراهیم!

حاج محمود بارها به دوستانش گفته بود: "من هنوز اصلاح نشده‌ام و لیاقت شهادت ندارم" و "خدا هنوز ما را نپسندیده و نپذیرفته."

و حالا انگار به یکباره هم اصلاح شد و هم لایق و هم پذیرفته...

ثامن الائمه، فتح‌المبین، بیت المقدس، رمضان، والفجر۱ و ۲ عملیات‌هایی بودند که شاهدان راستین رشادت‌های حاج محمود شاهدی گشتند.

برادرش می‌گفت: ما بعد از شهادتش متوجه شدیم معاون گردان علی‌بن‌جعفر بوده! و جز یک مرتبه‌ای که در عملیات شکست حصر آبادان از ناحیه دست مجروح شده بود، از هیچ یک از مجروحیت‌های محمود اطلاعی نداشتیم. نخواسته بود که بدانیم!

 پانزده مرداد ۱۳۶۲ عملیات والفجر۲ و ارتفاعات حاج عمران، معراج حاج محمود شاهدی شد و مین زیر پایش، فرشته‌ی نجات او...

شهید محمود شاهدی در بخشی از وصیت نامه‌اش اینگونه با پدر و مادر نجوا می‌کند:

"پدرجان... من به وجود چنین پدری افتخار می‌کنم چرا که همواره در راه خدا کوشش کرده‌ای و پشتیبان من بوده‌ای و من به دلگرمی از شما توانستم با روحیه‌ای باز و قوی به جنگ با دشمنان خدا بروم. از خداوند متعال می‌خواهم که روز جزا با سرافرازی به خدمت حضرت احدیت رفته و از اینکه (اسماعیلت) را در راه خدا قربانی کرده‌ای روسفید باشی".

"مادر عزیزم...مبادا به خاطر من گریه کنی که باعث خوشحالی دشمنان می‌شود. اگر خواستی گریه کنی بر امام حسین و فرزندان شهیدش و ۷۲ تن یارانش گریه کن. برای شهیدانی چون بهشتی و رجایی و شهدای محراب و شهدای دیگر انقلاب و جنگ باید گریه کرد که فقدان آن‌ها باعث ثلمه در اسلام شده است".

 

منبع: اسناد موجود در موسسه فرهنگی حماسه ۱۷

 

وعده کرده بود قبول بشی یه جایزه خوب پیش من داری. من هم همه تلاشم را کردم . اما دو سه هفته مانده به امتحانات زودتر از خرداد خبر شهادت محمود رسید. از جایزه دل کندم و چسبیدم به درس و امتحان. وصیت نامه اش را که باز کردند تویش نوشته بود. قولم را در مورد خواهرم عمل کنید.

راوی: خواهر شهید

 

شب ها که دیروقت می رسید . زنگ خانه را نمی زد و بیدارمان نمی کرد. با آن همه خستگی توی راه بودن با ساک توی دستش راه می افتاد می رفت پادگان. شب را همان جا صبح میکرد و بعدش با خیال راحت برمی گشت خانه.

راوی: مادر شهید

 

برادر بزرگترش بودم. هم کودکی اش را دیدم، هم نوجوانی و جوانی اش را . توی همه این سال ها ، وقت بازی، موقع درس، توی مبارزات قبل از انقلاب، نه تندی اش را دیدم، نه عصبانیتش را ، نه صدای بلندش را .

راوی: برادر شهید

 

فهمیده بودند حاجی قلقلکی است و تا سر به سرش نمی گذاشتند انگاری دلشان آرام نمی شد. ماشین را که نگه داشت یکی سیخونکی زد به پهلویش. حاجی هم پرید هوا وماشین توی دنده، پرت شد جلو. پت پتی کرد و چرخ دنده اش درآمد. تا خود قم بوکسلش کردیم.

راوی: علی محمدرضا بخش

 

همه مان را دوست داشت. اما محمود را یک جور دیگر. که خود ما هم محمود را سوای بقیه می خواستیم. همین بودکه هر دفعه از زیر قرآن ردش می کرد و آب می ریخت پشت سرش، دامن امام جواد علیه السلام را می گرفت. هر ماه روضه مان به راه بود. مادر، جوانش را سپرده بود به جوان امام رضا علیه السلام.

راوی: خواهر شهید

 

«ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»

و مپندارید آنهایی که در راه خدا کشته می شوند مرده‌اند بلکه زنده‌اند و در نزد پروردگارشان روزی می‌خورند.

به نام الله پاسدار خون شهیدان اسلام سپاس و ستایش خدایی را که مرا به صراط مستقیم هدایت کرد و نور هدایتش را بر قلبم برافروخت و توفیق جهاد و فدا کردن هستی خود را در راه اقدسش نصیبم کرد، چنانکه بتوانم به خلوص نیت و قوت قلب و عزم جزم در راهی که عاشقانش بر صفی بی‌انتها آن را می‌پیمایند قدم بردارم و با مخلصان و متقیان کوی شهادت در راه خدا همراه کردم و صراطش را چنان بپیمایم که شایسته او می باشد. پروردگارا مشتاقان و عاشقان لقایت را بنگر که چگونه نور امید به دیدار تو دارند و در راه حراست از دینت جانبازی و جانفشانی می‌کنند. جسم و جان بی‌مقدارم آنچنان ارزشی را ندارد که برای رضایت آن را فدا کنم.

درود فروان به پیامبران عظیم‌الشأن از حضرت آدم تا حضرت خاتم الأنبیاء حضرت محمد، درود و سلام بر امامان معصوم که به دست این جنایتکاران تاریخ مظلومانه به شهادت رسیدند. سلام بر رهبر کبیر انقلاب اسلامی ایران که با رهبری داهیانه خود زندگی دوباره به اسلام بر شهدای به خون خفته انقلاب اسلامی که در راه تحقق یافتن مکتب اسلام خون پاک خود را نثار اسلام کردند از کربلای خونین حسینی تا کربلای خونین امام خمینی.

سلام بر سنگرهای گلگون خوزستان و کلیه جبهه‌های نبرد حق بر باطل که با یورش ملعونین زمان صدام و صدامیان و ابرقدرت‌ها به خون نشسته است.

خدایا طول عمر همراه با سلامتی به امام خمینی رهبر انقلاب عنایت و سایه‌اش را تاظهور حضرت مهدی بر سر ما مستدام بدار.

خدایا رزمندگان اسلام را در کلیه جبهه‌های داخلی و خارجی پیروز و موفق بگردان.

خدایا معلولین جنگ و انقلاب را شفای عاجل عنایت بفرما.

خدایا شهدای ما را با شهدای کربلا محشور بگردان. خدایا توفیق زیارت خانه خودت و ۱۴ معصومت را نصیب ما بگردان.

خدایا گناهان ما را ببخش و بیامرز و توفیق شهادت در راه خودت را نصیب ما بگردان.

خدایا از گناهانی که کرده‌ام پشیمانم و به درگاه عزت و جلالت استغاثه می‌نمایم. (یا رحمن و یا رحیم)

«استغفر الله الذی لا اله الّا هو الحی القیوم الرحمن الرحیم ذوالجلال والإکرام و اتوب الیه»

و اما سخنی با پدر و مادرم؛

پدرجان امیدوارم که از من راضی باشی؛ چون آن طوری که باید حق اولادی را ادا نکرده‌ام و نتوانستم زحماتی را که برایم کشیده‌ای جبران کنم، امیدوارم که خداوند روز جزا پاداش زحماتت را بدهد من به وجود چنین پدری افتخار می‌کنم چرا که همواره در راه خدا کوشش کرده‌ای و پشتیبان من بوده‌ای و من به دلگرمی از شما توانستم با روحیه‌ای باز و قوی به جنگ با دشمنان خدا بروم از خداوند متعال می‌خواهم که روز جزا با سرافرازی به خدمت حضرت احدیت رفته و از اینکه (اسماعیلت) را در راه خدا قربانی کرده‌ای روسفید باشی. مبادا برای من احساس ناراحتی بکنی چون باید با روحیه‌ای قوی‌تر فرزند دومت را برای شهادت آماده سازی و همچنین فرزندان دیگرت را.

اما مادرم؛ شما هم از من راضی باش که نتوانستم برای تو فرزند خوبی باشم و آن طور که باید از شما پیروی کنم، امیدوارم که مرا ببخشی و زحماتی که برایم کشیده‌ای خداوند آن را جبران کند و افتخار کن که مادر شهید هستی و در روز قیامت پیش حضرت فاطمه(س) و امام حسین( ع) سربلند باشی و در صف خانواده شهدا. مادر عزیزم مبادا به خاطر من گریه کنی که باعث خوشحالی دشمنان می‌شود اگر خواستی گریه کنی بر امام حسین و فرزندان شهیدش و ۷۲ تن یارانش گریه کن برای شهیدانی چون بهشتی و رجایی و شهدای محراب و شهدای دیگر انقلاب و جنگ باید گریه کرد که فقدان آن‌ها باعث ثلمه در اسلام شده است. اگر من سعادت شهادت را داشتم سفر سوریه را اگر مقدور بود به اتفاق محمد بروید و در آنجا به خاطر پیروزی اسلام و سلامتی امام و معلولین و مجروحین جنگ و همچنین آمرزش و بخشش از طرف خداوند برای من که عمری را در گناه غوطه‌ور بوده‌ام دعا کنید، امیدوارم که موفق شوید.

وصی خودم را پدرم قرار می‌دهم، امیدوارم که بتواند با یاری الله هرچه که مقدور است در رفع اعمالم کوشا باشد.

«الذین جاهدوا فینا لنهدینهم سبلنا»

هرکس که در راه ما تلاش کند ما راه را به او نشان خواهیم داد. قرآن کریم

حاج محمود شاهدی ۶۱/۱۱/۲۲