به محمد می گفتم ازدواج کن می گفت نه مادر بگذار بروم برگشتم ازدواج می کنم حالا چه عجله ای است فعلاً جبهه مهم تر است . همیشه من و پدرش را راضی نگه می داشت . هیچ گاه از ما درخواست پول یا لباس نمی کرد و میگفت انسان نباید در قید دنیا باشد این دنیا زودگذر است باید فکر آخرت بود.
راوی: مادر شهید
موقعی که می خواست به جبهه برود مثل اینکه می دانست می خواهد شهید بشود. اول اینکه آمد جلوی درب خانه مان باغچه ای درست کرد و در آن گل کاشت . دوم اینکه هر شب می آمد در کنار من می نشست و همیشه حرف شهادت می زد و میگفت مادر اگر من شهید شدم نکند شما و پدر بی تابی کنید وگریه شیون کنید اصلاً ناراحت نشوید.
راوی: مادر شهید