دفعه آخر که از جبهه آمد مرخصی گفت می روم پیش بابا کار کنم. گفتم: مامان جان شما تازه از جبهه برگشتی خسته ای. گفت: نه وقت برای استراحت زیاد است . هر چه بگویم کم است خیلی خوب بود.
راوی: مادر شهید
وقتی که در جبهه بود دچار موج گرفتگی شده بود و در بیمارستان بستری بود. وقتی که حالش بهتر شد گفت می خواهم به سربازی بروم من گفتم مادرجان تازه از جبهه آمده ای می خواهی بروی چکار کنی. گفت: باید بروم دین خود را ادا کنم و برای ثبت نام سربازی که رفته بود نگفته بود که موجی است و از بس که سرباز خوبی بود پاسدار وظیفه شد.
راوی: مادر شهید