شهید سید محمد علوی سال ۱۳۴۰ در شهرستان قم و در خانواده اي مؤمن و متعهد به اسلام، به دنيا آمد. دوره ابتدايي و راهنمايي را با موفقيت پشت سر گذاشت و بعد از اتمام دوره دبيرستان، موفق به اخذ ديپلم شد. همزمان با پيروزي انقلاب اسلامي و تأسيس بسيج، به عنوان مربي کلاس هاي آموزش نظامي، وارد اين نهاد گرديد. با شروع جنگ تحميلي، راهي خطه سرسبز نور شد و در تاريخ ۱۳۶۰/۹/۱۰ به عضويت سپاه در آمد. او که مسئوليت واحد بهداري لشکر ۱۷ عليبن ابيطالب(ع) را به عهده داشت، سعي مي کرد به بهترين شکل، به امور مجروحان رسيدگي کند. سيد محمد از اسراف دوري مي کرد و به مسائل شرعي اهميت زيادي مي داد. دوري از غيبت، و رعايت نکات اخلاقي ديگر، مواردي بود که ايشان هميشه به خانواده و آشنايان، يادآوري مي کرد و حافظ اسرار ديگران بود. چهره اش به جهت اهميت دادن به نماز شب، سرشار از معنويت و نور اخلاص بود. عاشق ولايت و دلداده امام خميني(ره) بود و به ايشان ارادت خاصي داشت. امر به معروف و نهي از منکر برای او اهمیت زيادي داشت. هدفش تنها رضاي خدا بود. علاقه زيادي به نماز جمعه داشت و در ستاد برگزاري نماز جمعه فعاليت مي کرد.
سيد به ديدار مجروحان مي رفت و در برطرف کردن مشکلات آنان، کوتاهي نمي کرد. انساني وارسته، جدي و شجاع بود. دلش سرشار از مهرباني و لطافت بود. اگر کسي دچار اشتباه مي شد، با مهرباني به او تذکر مي داد. ساده زيستي، ايثار و تلاشش زبانزد ديگران بود. مناطق عملياتي والفجر سه و چهار، کربلاي مهران، محرم، خيبر تلاش و فداکاري او را، براي نجات مجروحان، از ياد نبرده اند. سالها چشم انتظار استقبال از لحظه شهادت بود که سرانجام روح بلند و عاشقش در تاريخ ۱۳۶۲/۱۲/۷، در عمليات خيبر، به آسمانيان پيوست.
توی اورژانس منطقه پاسگاه زید بودیم. برایمان تلویزیون آوردند که خبرهای جنگ را پیگیر باشیم. دست به کار شدیم. هر کسی کاری میکرد، سید هم ایستاده بود جلوی تلویزیون. یکدفعه کانال تلویزیون عراق افتاد روی صفحه تلویزیون ما. سریع دستش را گرفت روی صفحه و گفت «زودتر کانال رو عوض کنید.»
راوی: دکتر مجید محبی
نوار قصهای برای بچههایم خریده بودم. از من گرفت و گفت «این چیه؟»
- نوار قصه.
-اینکه وسطاش آهنگه. تا بچهها میشنوند رقصشون میگیره، به درد نمیخوره.
نوار را برد و روی آن قرآن ضبط کرد.
راوی: خواهر شهید
کامیون حمل مهمات در آتش میسوخت. صندوقهای مهمات یکی یکی منفجر میشدند. سه نفر که توی کامیون بودند افتاده بودند روی زمین کنار ماشین. همه ایستاده بودند و فقط نگاه میکردند. سید از گرد راه رسید. سریع پرید سمت کامیون . یکی یکی آوردشان عقب. هر سه را نجات داد.
راوی: دکتر مجید محبی
بچهام توی تب میسوخت.
گفتم «داداش! بچهم مریضه ببریمش دکتر.»
سوار تاکسی شدیم و رفتیم. ماشین سپاه هم کنار در پارک بود.
راوی: خواهر شهید
گفت «محمد تو جبهه چیکار میکنی؟ مسئولیتت چیه؟»
-من یه امدادگرم. زخمیها رو پانسمان میکنم و آمپول میزنم.
هیچ کداممان نمیدانستیم مسئول بهداری هست.
راوی: سید حسین علوی
میگفت «توی مسئله حمایت از ولایت و امام امت محکم باشید، کل مسائل جنگ و انقلاب توی ولایت و رهبری خلاصه شده، یعنی یه آن نظرِ خدا، امام زمان و رهبر اگه برگرده کل کشورها جمع بشن نمیتونن یه عملیات انجام بدن. پس باید گوش به فرمان ولایت و رهبری باشید.»
مصاحبه با شهید
همرزم سید بود. آمده بود خانهمان تا شهادت محمد را تسلیت بگوید. دست کرد توی جیبش و عکسی داد دستم. گفت «این یادگاری پیش من مونده. این عکس برای وقتیه که مجروح شده بود.» عکس را گرفتم و بوسیدم. گفتم «مگه محمد مجروح شده بود؟ کِی؟»
به ما حرفی نزده بود.
راوی: مادر شهید
قسمتی از وصیتنامه:
پیام من به آنهایی که همیشه نِق می زنند این است که جوانان ما در جبهه پرپر شده اند و خون خود را فدای اسلام نمودند، شایسته نیست نقاط مثبت و روشن را نادیده بگیریم و از روی بدن پاک شهیدان عبور کنیم و آنهایی که در این انقلاب و جنگ مؤثر بوده اند را نادیده پنداریم. این انقلاب همچون سیل خروشانی است که اگر احیاناً خس و خاشاکی هم بخواهد مانع راه شود او را با خود خواهد برد. پس اگر رهرو نیستید مانع و سد راه هم نباشید.
منبع: اسناد موجود در موسسه فرهنگی حماسه ۱۷