شهید اکبر غلامپور
نام شهید: اکبر
نام خانوادگی شهید: غلامپور
نام پدر : علی
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1341/11/10
وضعیت تاهل : مجرد
تاریخ شهادت : 1363/12/25
محل شهادت :عراق - شرق دجله
نحوه شهادت :اصابت گلوله به ناحیه پهلو
نام عملیات : بدر
رمز عملیات : یا فاطمه الزهرا (س)
محل دفن :گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام - ق 7 ر 6
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

بهمن سال ۴۱ در خانواده غلامپور نوزادی پا به عرصه وجود نهاد که بعدها از فرماندهان بزرگ سپاه قم شد.

اکبر از همان ابتدا بین چهار برادر و دو خواهرش شاخص بود. شجاعت و جسوری خاصی داشت. شخصیت هوشمند و اخلاق نمونه‌ او زبانزد عام و خاص بود. دوران تحصیل اکبر با اوج گیری انقلاب همراه بود. او در اکثر راهپیمایی‌ها حضور فعال داشت و با پخش اعلامیه‌های حضرت امام(ره) در مبارزه با رژیم پهلوی شرکت می‌کرد.

اکبر که دبیرستان صدوق و رشته انسانی را برای تحصیلات دوره متوسطه انتخاب کرده بود، با شروع جنگ تحصیل را رها کرد و عازم جبهه شد. او که از شمّ فرماندهی بالایی برخوردار بود، از همان ابتدا تدبیر فوق العاده خود را نشان داد. در کردستان فرماندهی چندین عملیات را به عهده داشت و در جنوب هم از فرماندهان شناخته شده بود. پایداری، مقاومت، قدرت، ابتکار و خلاقیت در امور نظامی و دفاعی چیزهایی بود که از همان ابتدا در شهید غلامپور هویدا بود و به آن‌ها شهرت یافته بود.

در عملیات محرم، به عنوان معاون گردان امام حسن(ع) در لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) انجام وظیفه می‌کرد. وقتی شهید علیمردانی در شب اول عملیات به شهادت رسید، ایشان فرماندهی گردان را به عهده گرفت و در شرایط سخت عملیات، گردان را به خوبی فرماندهی کرد. در مرحله چهارم عملیات شهید غلامپور از ناحیه ران پا جراحت شدیدی برداشت. او که وجود خویش را وقف اسلام کرده بود و برای حفظ اسلام حاضر بود هر کاری بکند با آن بدن مجروح هم حاضر نشد جبهه را ترک کند. در عملیات والفجر ۲ با اینکه قادر نبود به علت مجروحیت در عملیات حضور داشته باشد، سازماندهی گردان علی‌بن جعفر(ع) را به عهده داشت.

 

 

در سال ۶۲ مأموریتی در سردشت به ایشان واگذار شد. در آنجا به علت انفجار مین از ناحیه فک و صورت به شدت آسیب دید؛ هنوز به صورت کامل درمان نشده بود که به خط پدافندی جزیره مجنون رفت.

اکبر که در سن کم در جبهه حضور پیدا کرده بود با جبهه بزرگ شد و در دانشگاه جبهه رشد پیدا کرد. او در این سال‌ها یک فرمانده و مدیر نظامی و آب‌دیده شد. در مأموریت های خطرناک، نیروهای تحت امرش را به خوبی از موانع عبور می‌داد. سخت‌ترین مأموریت‌ها را هم به راحتی و به بهترین نحو ممکن و بدون هیچ ترس و واهمه‌ای انجام می‌داد. اصلاً برای او مهم نبود که این منطقه باتلاق است، میدان مین است، سیم خاردار است... امکان نداشت مأموریتی به او داده شود و بگوید از این مشکل و موانع نمی‌توان عبور کرد. ایشان اعتقادش بر این بود که اگر کسی با اخلاص این راه را طی بکند می‌تواند از موانع بزرگ عبور کند؛ به همین دلیل مأموریت‌های خطرناک را می‌پذیرفت و هیچ مشکلی برای پذیرفتن نداشت.

خط‌شکنی گردان سیدالشهداء(ع) مرهون شهادت طلبی و ایثارگری امثال شهید غلامپور بود. ایشان از خط‌شکنان عملیات بدر بود. او که معاونت گردان سیدالشهداء(ع) را به عهده داشت، اولین کسی بود که در عملیات بدر یکی از گروهان‌های این گردان به فرماندهی شهید مجتبی سیفی را درگیر عملیات کرد و با پیروزی چشمگیرش راه را برای گردان سیدالشهداء(ع) و دیگر گردان‌های لشکر باز کرد.

او که آرزویش انجام تکلیف بود یک لحظه جبهه را ترک نکرد و در مرحله اوج ادای تکلیف، در پاتک‌های عملیات بدر از ناحیه پهلو مورد اصابت گلوله قرار گرفت که منجر به شهادتش شد.

 

دوازده، سیزده سال بیشتر نداشت. محرم که می شد خودش هیئت دست و پا می‌کرد. یک چهار دیواری درست کرده بود، دور تا دورش مشکی زده بود. آقا دعوت می‌کرد، بچه های هم سن و سال خودش را دعوت می‌کرد و توی آن چهار دیواری می برد. ده شب اول محرم آنجا مراسم برگزار می‌کرد. بعد دسته می‌برد تا حرم.    

- ۱۱ شب بود. وقتی به خانه آمد خوابیدیم. حدود ساعت ۲:۳۰ شب بود که دیدم نیست. گفتم: «خدایا این کجا رفت؟ پایگاه پیش بچه های بسیجی رفت؟ پیش دوستانش رفت؟....» در همین حالی که با خودم صحبت می‌کردم دیدم صدایش می‌آید. نماز شب می‌خواند. خودم را به خواب زدم تا راحت باشد.

-از سپاه ماهی ۲۲۰۰ تومان می‌گرفت. هزار تومانش را به مادرم می‌داد، هزار تومانش را به پدرم، دویست تومان هم برای خودش برمی‌داشت.

راوی: برادرشهید


 

 

می‌گفت: «مادر به کسی نگو که من جبهه می‌روم.» هرکس می‌پرسید کجاست می‌گفتیم: «همین اطراف است.» می‌گفت: «ما یک کاری می‌کنیم نمی‌خواهیم کسی بداند غیر از خدا.»

راوی: مادر شهید

 


 

در عین حال که یک فرمانده مقتدر و جدی بود، شوخ طبعی خاصی هم داشت. در عملیات محرم موقعی که ما در جاده آسفالت برای اجرای عملیات مستقر شده بودیم، بی‌سیم‌چی گردان ایشان را صدا کرد. رمز اکبر در بی‌سیم «کله گنده» بود. بی‌سیم‌چی در همان حالت محاوره‌ای خودش بدون اینکه متوجه شود طرف صحبتش فرمانده گردان است با رمز کله گنده ایشان را صدا کرد و گفت: «کله گنده با شما کار دارند.» اکبر با خنده بی‌سیم را از دستش گرفت و گفت: «کله گنده خودتی.» بچه‌ها همه زدند زیر خنده.

راوی: محمد سعادتمند


 

 

روی مین که رفت سه روز بیهوش بود. وقتی به هوش آمد دیدنش رفتیم. گفت: «چند شب پیش خواب دوستان شهیدم را دیدم، به من گفتند: «غلامپور دیگر بس است بیا برویم.» اما من گفتم: «نه هنوز باید نیروهای عراقی را بکشم. کم کشتم. حالا حالاها باید بکشم.» به خاطر همین شهید نشده بود، مجروح شده بود.

تا صد متریِ مین، خودش رانندگی می‌کرده، نزدیک صد متر راننده بلند می‌شود و می‌گوید: «تو حواست نیست بلند شو خودم می‌نشینم.» راننده که پشت ماشین می‌نشیند، بعد از چند متری، روی مین می‌روند. راننده درجا شهید می‌شود. اکبر از ماشین پرت می‌شود و فک و دندانش از بین می‌رود. اگر اکبر پشت فرمان بود درجا شهید شده بود.

راوی: برادر شهید


 

 

فکّش ناجور زخمی شده بود. در خانه استراحت می‌کرد. یک روز با هم قرار گذاشتیم به منزل یکی از دوستان برویم. وقتی سر کوچه‌شان رسیدیم گفتم: «اکبر من گرسنه‌ام بیا با هم ساندویچ بخوریم بعد برویم.» قبول کرد. رفتیم داخل مغازه. من غذا سفارش دادم. وقتی پرسیدم: «چی می‌خوری؟» گفت: «من نمی‌خورم.» بعد از کلی اصرار علت غذا نخوردنش را گفت. دندان هایش سیم‌پیچی شده بود و به جز مایعات نمی‌توانست چیز دیگری بخورد. آن موقع فهمیدم برای اینکه از ورود به مغازه منصرف نشوم این موضوع را به من نگفته بود. هرچه اصرار کرد نتوانستم جلوی او غذا بخورم و هر دو بدون اینکه چیزی بخوریم از مغازه خارج شدیم.

راوی: محمد سعادتمند


 

 

تیربارچی های دشمن با تیرهای رسام مرتب می‌زدند و بچه ها را درو می‌کردند. نمی‌گذاشتند کسی تکان بخورد. ولی اکبر راست راست جلوی تیرهای دشمن راه می‌رفت و نیروها را هدایت می‌کرد. طرف، خودش را توی زمین فرو کرده بود که تیر نخورد. اکبر سیخ ایستاده بود بالای سرش. خجالت کشید. بلند شد. صاف ایستاد و به حرکتش ادامه داد.

راوی: محمد خامه یار


 

 

یک شب با هم به گلزار رفتیم. گفت: «وسط این قطعه جای من است.» آن موقع تازه داشتند آن قطعه را می‌ساختند. گفتم: «این حرف‌ها چیه که می‌زنی؟» جواب داد: «همین که گفتم.» دقیقاً همان جایی که می‌گفت به خاک سپرده شد. الآن آنجا به قطعه «بدریّون» مشهور است.

راوی: برادر شهید


 

 

دفعه آخری که می‌خواست برود سه بار گفت: «من دیگر برنمی‌گردم، این دفعه که می‌روم شهید می‌شوم. عکس‌هایم را بزرگ کنید. خودتان را آماده کنید. به زودی خبر شهادتم را به شما می‌دهند.»

راوی: برادر شهید


 

- موقع شهادت خمپاره بغل دستش خورد. حدود ۱۸-۱۷ متر دوید و خورد زمین. وقتی رسیدیم بالای سرش گفت: «فقط صلوات بفرستید.» همه صلوات فرستاند. خودش هم همین طور صلوات می‌فرستاد. خیره شده بود به یک گوشه و می‌گفت: «یا حسین»

راوی: محمد تقی جعفری


 

 

قسمتی از دست‌نوشته‌ها

...این تکاپوی مردمان آخر از بهر چیست؟ آیا لحظه‌ای پنداشته‌اند که مرگ که ویران کننده همه لذت‌ها و خوشی‌هاست، در انتظارشان است؟ آیا با خود لحظه‌ای کوتاه اندیشیده‌اند که آخر ما بهر چه آمده‌ایم و به کجا می‌رویم و چه توشه‌ای را به منزل محقر قبر خویش خواهیم برد.... با هرگام خویش برگی از این تاریخ و برگی از دفتر عمر خویش را برگ می‌زنند و به سوی مرگ، این ویران کننده همه لذت‌ها و خوشی‌ها گام می‌نهند و بالأخره در زمانی نه چندان دور در مکانی محدود که قبر نامش گذارده‌اند، پا خواهند گذارد و این راهی است که همه ما به نص آیه کریمه قرآن یقیناً خواهیم رفت. و آنجاست که ندا خواهیم آورد پروردگارا ما را به دنیا باز گردان تا مهیای عمل برای آخرت خویش باشیم و آنجاست که خدای تعالی در قرآن کریم در جواب به آنان می‌فرماید: «هیچ راه بازگشتی نیست.» پس اکنون ای عزیزان به فکر آخرت خویش باشید که فردا در محضر خدای تعالی هیچ گونه عذر و بهانه‌ای مقبول درگاه احدیت واقع نخواهد گشت....

 

کتاب شهید اکبر غلامپور

 

 

این کتاب از مجموعه ستارگان حرم کریمه روایت سرداران و فرماندهان استان قم است که به گوشه هایی از زندگی این شهیدان می پردازد.


نام کتاب: شهید اکبر غلامپور

نویسنده: زهرا حسینی     ناشر: انتشارات حماسه یاران          قیمت: ۲۵۰۰ تومان     قطع: پالتویی