شهید محمدجواد فخاری روز اول بهار سال ۱۳۳۹ در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود. دوران تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را با موفقیت پشت سر گذاشت.ورود او به مقطع دبیرستان با شروع نهضت و درگیریهای انقلاب اسلامی همراه شد. حضور همیشگی محمدجواد در صحنه مبارزه حق در برابر باطل موجب شد از ادامه تحصیل باز ماند. او که همچون دیگر جوانان برومند ایران به مکتب اسلام و قرآن علاقه مند بود برای تضعیف و ریشه کن کردن پایه های نظام ستم شاهی تلاش فراوان نمود؛ در راهپیمایی ها شرکت فعال داشت، بیشتر شبهای حکومت نظامی بیرون از خانه بود و در فعالیت های علیه رژیم طاغوتی پهلوی نقش بسزایی ایفا می کرد.
نیمه اول سال ۱۳۵۷ روزهای تلخی را برای محمد جواد رقم زد. پدرش در اثر سانحه ای فوت کرد و این حادثه ضربه سنگینی به او وارد آورد. با درگذشت پدر، برای کمک به معیشت خانواده ترک تحصیل کرد و در کارخانه پدر مرحوم خود به عنوان سرپرست کارگران عهده دار مسئولیت جدید گردید. اخلاق و رفتار پسندیده وی به گونه ای بود که با گذشت مدت کوتاهی در میان کارگران جایگاه خاصی پیدا کرد.
هر چند فراق پدر بار مسئولیت سنگینی را بر دوش محمد جواد نهاده بود اما این مسئله هیچگاه باعث نشد تا از فعالیت های انقلابی غافل گردد. او بیشتر وقتها مخصوصاً در عملیات های شبانه و درگیری ها شرکت می کرد.
در روز ورود حضرت امام به میهن اسلامی، محمدجواد هم یکی از چند میلیون مسلمان انقلابی بود که برای استقبال مولایش به تهران رفت و توانست برای اولین بار رهبر فرزانه انقلاب را در بهشت زهرا(س) زیارت کند.
پس از پیروزی انقلاب شکوهمند اسلامی و تشکیل اولین نهادهای انقلابی، به صورت غیررسمی با جهاد سازندگی همکاری می کرد.
با آغاز برپایی نماز با شکوه جمعه در سراسر کشور او نیز همچون دیگر خداجویان مسلمان در این گردهمایی معنوی حضور چشمگیرداشت. علاوه بر این، شرکت فعالانه در راهپیمایی های انقلابی و حضور پای صندوقهای رأی در انتخابات مختلف نظام مقدس جمهوری اسلامی سبب شد تا وی در میان خانواده و بستگان خود به عنوان یک شخصیت اسلامی و انقلابی شناخته شود.
شهید محمد جواد فخاری در سال ۱۳۶۰ عازم خدمت مقدس سربازی شد و در نیروی دریایی ارتش در بندر انزلی مشغول به خدمت گردید اما پس از مدتی به دلیل صاف بودن کف پاهایش از ادامه خدمت معاف شد.
این اتفاق دوران جدیدی از زندگی پر افتخار او را رقم زد. از این پس بود که محمد جواد به عنوان نیروی بسیجی عازم کارزار نبرد رزمندگان اسلام در برابر کفار بعثی گردید.
حضور در مناطق جنگی غرب و جنوب و شرکت داوطلبانه در عملیاتهایی چون رمضان، محرم، والفجر سه، والفجر چهار، خیبر و بدر با مسئولیت هایی چون جانشینی فرمانده گردان خط شکن سید الشهداء برگی زرین در دفتر افتخارات زندگی پر فراز و نشیب اوست.
اوایل بهمن سال ۱۳۶۳، زمانی که برای دیدار خانواده به قم آمده بود با اصرار خانواده به امر مقدس ازدواج مواجه شد و در پاسخ به این پیشنهاد گفت: «ایام عید برمی گردم و به شما جواب می دهم!»
با شروع عملیات بدر در اواخر اسفند ماه روزهای سخت و نفس گیری پیش روی رزمندگان اسلام قرار میگیرد. پیروز مردان لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) و گردان های خط شکن آن همچون گردان سید الشهداء مقاومت جانانه ای را در برابر حملات سهمگین دشمن بعثی از خود نشان می دهند.
محمد جواد فخاری نیز با وجود زخم های بسیار و جراحات فراوان همچون کوهی استوار به مبارزه ادامه میدهد تا اینکه با انفجار خمپاره ای شهد گوارای شهادت را از دست مولایش امیرالمؤمنین می نوشد.
روزی که پیکر مطهر شهدای عملیات بدر بر روی دستان مردم قدرشناس شهر تشییع می شود خبری از پیکر پاره پاره محمد جواد نیست و این سخن او باز در یادها تداعی می شود که «جنازه من روی دستها نخواهد آمد.»
با پایان جنگ تحمیلی و شروع تفحص در سرزمین های نور، پلاک و تکه هایی استخوان از پیکر پاک او به آغوش خانواده باز می گردد.
منبع: اسناد موجود در مؤسسه فرهنگی حماسه ۱۷
اهل سخاوت و بخشش بود. مال دنیا در نظرش ارزشی نداشت و آن را برای بخشیدن میخواست. یکبار از نماز جمعه برمیگشتیم که یک پیرمرد دستفروش جلوی ماشین ما را گرفت و به محمدجواد گفت: «از صبح تا حالا هیچکس جورابی از من نخریده، احتیاج زیادی به پول دارم.» به محض اینکه سخنان پیرمرد را شنید هرچه پول توی جیبش داشت به او داد و در عوض چیزی هم نگرفت.
راوی: خواهر شهید
قبل از عملیات والفجر مقدماتی برای کمک رسانی به جبهه اعزام شده بودیم. گشتم و سنگر محمدجواد را پیدا کردم. قرار شد شب را هم در کنار او باشم. زمانی که همه خوابیده بودند دیدم از جایش بلند شد. بدون اینکه کسی متوجه شود بعضی از لباسهای بچه ها را جمع کرد و برای شستن به بیرون از سنگر برد. توی همین گیر و دار، شنیدم دو نفر با جواد در مورد تعداد افراد دسته صحبت میکنند. ظاهراً قرار بود به هر نفر یک اورکت بدهند. جواد همه را حساب میکرد جز خودش. شنیدم که میگفت: «اگر کسی اورکت نخواهد چه کار باید بکند؟»
راوی: یکی از بستگان شهید
-وقتی به یاد خوبیهایش میافتم اخلاص را سرآمد همه آنها میبینم. جواد سردی و گرمی روزگار را خوب چشیده بود با این وجود از دنیا و هرچه به آن رنگ غیر خدایی میداد دل بریده بود.
پا که به جبهه میگذاشت همه چیزش را خودش تهیه می کرد. حتی لباس رزمش را از پول خودش میخرید. روزی هم که از جبهه برمیگشت مینشست برای حساب و کتاب. نه اینکه خود را صاحب حق و حقوقی بداند و طلبکار کسی باشد، بلکه خورد و خوراک ایامی را که در جبهه بود حساب میکرد و به خزانه بیت المال برمیگرداند.
راوی: همرزم شهید
شجاع بود و با صلابت. صلابتی که هیچگاه شکسته نشد. حتی در برابر گلولههای دشمن. همیشه میگفت: «من در مقابل دشمن کمر خم نمیکنم. اگر قرار باشد گلولهای به من اصابت کند خواهد کرد. هیچ کس ندید که شهید فخاری حتی برای یک بار در خط مقدم و در مقابل دشمن قد خم کند یا بترسد.»
راوی:برادر حاج عباس حسینی
بسیار متواضع بود. در مقر انرژی اتمی با اینکه فاصله چادر تدارکات با تانکرهای نفت زیاد بود اما بیست لیتری نفت همیشه پشت چادر پُر بود. یکبار مراقبت کردیم تا ببینیم چه کسی بیست لیتریها را پُر میکند. دیدیم شهید محمدجواد فخاری است که درآن زمین پر از گِل و لای در نیمه شب ظروف نفت را پر میکند.
- در منطقه عملیاتی والفجر چهار در ایام محرم قرار بود پولی تهیه شود تا به رسم دیرینه خرجی داده شود. شهید فخاری مبلغ شش هزار تومان که در آن زمان پول خیلی زیادی بود تقبل کرد و این نشانه گذشت و بیتوجهی ایشان به مال دنیا بود. ایشان خود را از مال دنیا بی نیاز میدانست و هیچ وقت دنبال حقوق و مادیات نبود. تازه خودش به خرید و تهیه امکانات لازم کمک میکرد.
راوی: برادر اصغر براتی
یکبار با هم چند ساعتی را برای مرخصی به سر پل ذهاب رفتیم. پس از انجام کارهای شخصی، از دستفروشی که کنار خیابان نشسته بود مقدار قابل توجهی جوراب، خمیر دندان و مسواک خرید. چون خرید این وسایل بیشتر از نیاز شخصیاش بود با حس کنجکاوی که داشتم پرسیدم: «آقا جواد، اینها را برای چه خریدی؟»
سرش را پایین انداخت و جوابی نداد. اصرار کردم. به خاطر صمیمیتی که داشتیم گفت: «برای بچه ها.»
چیزی نگفتم. به نظرم رسید چون او به مرخصی آمده بچه ها هم سفارش کردهاند این وسایل را برایشان خریداری کند. به مقر لشکر که رسیدیم دیدم همه آن وسایل را بین بچهها تقسیم کرد، طوری که بچهها تصور کردند او این سهمیه را از تدارکات گردان گرفته است.
راوی: برادر عباس وحید نیا
- با اینکه از فرماندهان بود؛ اما مثل بقیه کار میکرد. دلش میخواست همیشه گمنام بماند. بارها مجروح شده بود؛ اما هیچ کس نمیدانست که چندبار مجروح شده است.
- در عملیات بدر چندبار مجروح شده بود. بار آخر که در اورژانس دست مجروحش را باندپیچی و پانسمان میکردند، او را دیدم. با چهرهای غبارآلود و لبخندی بر لب. صورتش را بوسیدم و گفتم: « آقا جواد میخواهی به عقبه بروی؟» جواب داد: «نه، برمیگردم خط.»
-با همان دست مجروح در مقابل دشمن و تعداد بسیار زیاد تانکها میجنگید و آرپی جی شلیک میکرد. گاهی وقتها آنقدر آرپی جی میزد که گوشهایش قادر به شنیدن نبود. همیشه میگفت: «دلم میخواهد طوری شهید بشوم که هیچ اثری از من باقی نماند. دلم میخواهد مفقود و گمنام باشم.»
-رفت جلو و دوباره تیر خورد. این بار شدت جراحت خیلی زیاد بود. دو نفر از بچهها رفتند تا محمدجواد را به عقب منتقل کنند. در همان حال خمپارهای کنار جسم زخمیاش منفجر شد و همان طور که خودش آرزو کرده بود بدنش تکه تکه شد. به خاطر موقعیتی که داشتیم امکان این که تکههای بدن محمدجواد را به عقب منتقل کنیم نبود و بدنش در منطقه ماند.
بعد از گذشت سالها، تکهای از لباس و پلاک محمد جواد به خانوادهاش تحویل داده شد.
راوی: برادر اصغر خجسته
منابع:
اسناد موجود در موسسه فرهنگی حماسه ۱۷
کتاب با یاران سپیده، نوشته محمد خامه یار، ص ۸۶
نشریه پلاک ۱۷، شماره اول و دوم،ص ۱۵، موسسه فرهنگی راویان فتح
«بسم الله الرحمن الرحيم»
برادر گرامی محمد آقا من در تاريخ 61/11/16 به عنوان اينكه هر فرد مسلمان بايد يك وصيتنامه داشته باشد نوشته ام و اين صفحه از وصيتنامه را به عنوان اينكه اگر خدايی ناكرده وصيتنامۀ اوّلی به دست شما نرسيد می نويسم و مطالب همان مطالب اوّل هست ولی به صورت خلاصه شده. در درجۀ اوّل از شما تقاضا دارم كه برادرانم و خواهرانم را تا آن وقتی كه تشكيل خانواده نداده اند و به صورت مجرد زندگی می كنند آنها را خدايی ناكرده رها نكنی و در درجۀ دوّم اگر اموال پدر خدا بيامرزمان را تقسيم كرديد آن اندازه ايی كه سهم من هست اوّل بايد خمس و زكات و سهم امام آن را بپردازيد و در درجۀ دوّم يك حج به گردن من هست و از شما می خواهم كه خريداری نمائيد. و در درجۀ سوّم خرج كفن و دفن و ديگر برنامه های ختم و شام را از پول خودم برداشت نمائيد و از شما تقاضا دارم كه از تجملات در مراسم كفن و دفن خودداری كرده و اين نه به علّت اصراف پول هست بلكه دلم می خواهد مانند شهيدان گمنام برايم مراسم گرفته شود و همچون سرور شهيدان ابا عبد الله الحسين غريبانه باشد تا بلكه باعث شادی سرورم آقا امام زمان گرديده باشد. و در آخر اگر پولی باقی ماند به حساب يتيمانی كه در جنگ پدر خويش را از دست داده اند بسپاريد تا بلكه دعای آنها باعث شادی روح پدرم و خودم بشود.
و السلام
انشا الله كه اين خونهای ناقابل باعث پيروزی و سرافرازی اسلام در تمام جهان بشود و انشا الله كه خداوند به شما صبری چون صبر حضرت زينب كبری (س) بدهد «در ضمن هزار تومان پول توسط حاج عباس بمن رسيد آنرا بپردازيد.»
از برادر تقاضا دارم كه به اين وصيت من عمل كنی.
محمد جواد فخارزاده
تاريخ 61/11/16