شهید احمد کریمی
نام شهید: احمد
نام خانوادگی شهید: کریمی
نام پدر : کریم
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1340/10/01
وضعیت تاهل : متأهل
تاریخ شهادت : 1365/10/24
محل شهادت :شلمچه
نحوه شهادت :توسط دشمن در جبهه
نام عملیات : کربلای 5
رمز عملیات : یا زهرا (س)
محل دفن :گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام - ق 12 ر 20
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

 

 

شهید حاج احمد کریمی در سال ۱۳۴۰ و در شب میلاد سرور شهیدان حضرت حسین‌بن‌ علی(ع) در تهران پا به عرصه وجود گذاشت. او از همان اوان کودکی با قرآن انس گرفت و از نماز استعانت جست. نماز را در مسجد به جا می آورد و در منزل بیشتر با تلاوت آیات نورانی قرآن روح و روانش را صیقل می داد.

از همان کودکی با اخلاق پسندیده و صفات نیک، زندگی را صفا می بخشید و فردی با ایمان گشت. سپس به قم عزیمت کرد و تحصیلات خود را ادامه داد.

شانزده ساله بود که جرقه انقلاب بر دامن حکومت طاغوت افتاد و او همگام با نسل پرشور انقلاب پیش رفت و حلقوم پاکش به طنین تکبیر و شعار گشوده شد.

در سایه سار مکتب حیات بخش اسلام و با دم مسیحایی حضرت امام(ره) به مبارزه با طاغوت پرداخت و در گرماگرم انقلاب از خود تعهد و اخلاص نشان داد و در صحنه های نهضت مقدس اسلامی مشارکت کرد.

با پیروزی انقلاب، علاوه بر ادامه تحصیل، در صحنه های مختلف به پاسداری از ارزش ها همت گماشت.

با آغاز جنگ تحمیلی دل بی قرارش را به جبهه های نبرد سپرد و اصرار خانواده برای ادامه تحصیل اثر نبخشید و راهی جبهه های جنگ شد. یک سره در جبهه های نبرد ماند و در مسئولیت های مختلفی به جهاد پرداخت و هر بار با بدنی مجروح به شهر بازمی گشت. سراسر زندگی او سرشار از پاکی بود، در شکوه عظمت همنشین بسیجیان بود. در اوج شهامت و شجاعت، ساده می زیست و صادقانه روزگار می گذرانید. با بچه ها که سخن می گفت، حرف های او نه بوی ریا می داد و نه خودستایی. به مرخصی که می آمد، کمتر به خانه می رفت و دائم در بسیج و پایگاه های مقاومت می ماند.

شب که می شد با دست های پر عاطفه اش به یاری بیچارگان می شتافت و با احساس و عشق، گره از کار آنان می گشود.

او مصداق انسان کامل بود یعنی به امیر مومنان علی (علیه السلام) تأسی کرد و روح مالامال از شجاعت و شهامت را با ترس و بیم از آه یتیمان و درماندگان قرین کرده بود.

شهید کریمی در علمیات های بستان، فتح المبین، بیت المقدس، والفجر چهار، خیبر، بدر، والفجر هشت، کربلای یک، چهار و پنج حضور داشت.

این مجاهد نستوه سرانجام پس از شش سال جهاد مقدس در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید و با بدنی پاره پاره به ملاقات رب ازلی شتافت.

منبع:

کتاب ستارگان خاکی، نوشته محمد خامه یار

 

حاج احمد علاقه زيادي به سادات و فرزندان حضرت فاطمه(س) داشت، او با تمام بچه ها گرم و صميمي بود ولي با سادات بيشتر! حساسيت خاصي روي شال سبز آنان داشت. هر وقت بچه هاي گردان را با شال سبز مي ديد خوشحال مي شد اما اگر کسي شال سبزش را نمي بست دستي به شانه اش مي گذاشت و مي گفت: «اخوي دوباره که شال نبستي!» طوری شده بود که در مناسبت هاي مختلف مثل محرم و صفر، ايام فاطميه و در عيد غدير، کسي از سادات جرأت نداشت در گردان باشد و شال سبز نبندد. هر مراسمي بود سادات کنار درب مي‌ايستادند، به همه خوش آمد مي گفتند و پذيرايي مجلس را به عهده مي گرفتند.

راوی: برادر ابوالفضل بستان افروز


 

 

به شهر که مي آمد همّ و غمش بر اين بود که به وضع زندگي بچه ها رسيدگي کند. یک روز چشمان اشک آلود آمد و گفت: «حاج آقا، يکي از بچه ها مجروح شده، براي او دارو گرفته ام و در يخچال همسايه گذاشته ام ولي صاحب خانه داروها را بيرون ريخته و گفته به ما چه که همسايه مجروح شده است!» مبلغي را به او دادم، رفت و يخچالي خريد و شبانه به اتفاق يکي از دوستان به منزل آن بنده خدا رساند. اما خود کناري ايستاد و از دور منزل را نشان داد تا از شر ریا در امان باشد.

راوی: حجت الاسلام اقبالیان

 



شنيده بودم به فرزندم پيشنهاد سفر به حج داده اند اما او نپذيرفته است. مي دانستم تا وقتي مسئله جبهه و جنگ مطرح است به هيچ کجا سفر نخواهد کرد. حتي او کمتر به مرخصي مي‌آمد و دير به دير به ما سر مي‌زد. وقتي قرعه حج به نام من افتاد گفتم: «احمد آقا مي‌دانم به شما پيشنهاد حج را داده اند و نپذيرفته‌ايد. اما حالا که عازم سفر زيارت هستم، دوست دارم همسفر شويم، من مريض احوالم شما در اين سفر کمک حال من شويد. مي بينيد بچه ها شما را حاجي صدا مي زنند، إن‌شاءالله حاجي واقعي شويد.» خنديد و گفت: «من که مستطيع نشده ام. حالا فرصت باقي است، مکه من همين جبهه است!»

راوی: مادرشهيد


 

 نسبت به مسائل منکراتي حساسيت عجيبي از خود نشان مي‌داد. اگر منکر يا مسئله خلاف شرعي مي‌ديد به سادگي از کنار آن نمي‌گذشت. به بچه ها توصيه مي‌کرد همه شما مسئوليت داريد در مقابل هر منکري ايستادگي کنيد. به ياد دارم وقتي حاجي کادر گردان امام موسي‌بن‌جعفر(ع) را تشکيل داد، چند روزي بچه‌ها را براي زيارت حرم ثامن‌ الائمه(ع) به مشهد مقدس برد. روزي در يکي از پارک‌هاي مشهد به بچه ها سفارش کرد مواظب باشيد اينجا در مقابل منکرات بي اعتنا نباشيد. شما دسته جمعي آمده ايد، اگر خداي ناکرده منکري را ناديده گرفتيد مردم مي گويند بچه هاي رزمنده نسبت به امر به معروف و نهي از منکر بي اعتنا هستند.

راوی: محمدشجاعي نژاد

 



 روحيات و خصوصيات عجيبي داشت. در يکي از روزهايي که به مرخصي آمده بود شخصي را به اتهام اعتياد و توزيع مواد مخدر دستگير کرد و او را به دست مراجع قضايي سپرد. آخر شب استراحت می کردم که صداي زنگ خانه بلند شد. درب را باز کردم. ديدم حاج احمد پشت درب ايستاده است. پرسيدم: «اين طرف‌ها؟!» گفت: «فلاني بيا برويم، سراغي از زن و بچه آن متهم بگيرم. آنان که گناهي نکردند. سوار موتور شديم و راه افتاديم.» در کوچه پس کوچه‌هاي پايين شهر که رسيديم حاجي درب خانه اي را کوبيد و مبلغی اسکناس آماده کرد و به خانمي که پشت درب آمد پرداخت و گفت: «خانم اين پول را بگير و براي بچه ها غذايي تهيه کن!»

راوی: برادر محسن دلپاک


 

 

یک شب با جمعي از بچه ها به گلزار شهدا رفته بوديم. در سکوت سرد و خاموشي شب متوجه شديم حاج احمد در جمع ما نيست، جستجوي زيادي کرديم، ديديم او با خاطري آسوده داخل قبري خوابيده است! وقتي نگاهش به ما افتاد گفت: «مي خواستم ببينم اين قبر اندازه من هست يا نه؟» چند ماهي گذشت. عمليات کربلاي پنج رسيد و خبر شهادت حاج احمد در شهر پيچيد. برای مراسم خاکسپاری به گلزار شهدا رفتم. وقتي پيکرش را به خاک سپردند دیدم همان قبري است که حاج احمد در آن خوابيد و از قبل اندازه اش را گرفت!

راوی: برادر اکبر احمدي مقدم

 


 

 

برای شهید شدن به هر دری زده بود؛ امّا شهادت قسمتش نمی شد. حتّی به هوای شهادت ازدواج کرد ولی فایده نداشت. بعد از عملیات کربلای چهار حال و روز خوبی نداشت. شب عملیات کربلای پنج با شهادت حضرت فاطمه(س) مصادف شده بود. حاجی توی سنگر فرماندهی نشسته بود. در آن اوضاع و احوال که همه در تب و تاب عملیات بودند سراغ مدّاح را گرفت. راضی اش کرده بود تا برایش روضه حضرت زهرا(س) بخواند. مدّاح می خواند و حاجی گریه می کرد:

وقتی که باغ می سوخت صیّاد بی مروّت/ مرغ شکسته پر را در آشیانه می زد

گردیده بود قنفذ همدست با مغیره/ او با غلاف شمشیر این تازیانه می زد

همان شب بی بی شهادتش را امضا کرد. صبح عملیات که برای سرکشی خط آمده بود، خمپاره ای کنارش خورد. فقط دو تا ساق پایش سالم ماند.

راوی: محمدتقی فخر روحانی


 

بسم رب الشهدا و الصديقين

با آرزوى طول عمر هر چه بيشتر امام امت رهبر عزيزمان و اميد تمام مسلمين و مستضعفان جهان و بالاخص ايران و پيروزى هر چه بيشتر و زودتر رزمندگان اسلام وصيت نامه‌ى خود را آغاز مى كنم . اولين وصيت من اين است كه در هر موقع و هر كجا كه هستيد اول به امام عزيزمان دعا كنيد و اين شعار (خدايا خدايا تا انقلاب مهدى خمينى را نگهدار) را هيچ موقع فراموش نكنيد و ذكر هميشگي تان باشد.

دومين وصيت من اين است كه هميشه روحانيت مبارز را پشتيبان باشيد تا شكست نخوريد كه به قول امام (اسلام بدون روحانيت مثل كشور بدون طبيب است).

پدر و مادر و برادر و خواهران و دوستان و آشنايان؛ سرنوشت انسان هر چه باشد همان است و هيچ كس نمى تواند سرنوشت خود را عوض كند و انسان يكبار به اين دنيا مى آيد و يكبار هم بايد از اين دنيا برود. پس چه بهتر كه در راه خدا و اسلام از اين دنيا برود و در اين احتياج به خون دارد و اين خون جوانان است كه مى تواند اين درخت را بارور سازد و به قول سالار شهيدان حسين بن على (عليه السلام) كه مى گويد: «اگر دين محمد پايدار نمى ماند جز با كشته شدن من پس اى شمشيرها مرا دريابيد». اگر اسلام و كشور با ريختن خون جوانان پايدار مى ماند پس اى سربهاى داغ صداميان كافر بر قلب من فرود آئيد. پس اگر من شهيد شوم ناراحت نشويد بلكه خوشحال باشيد چون من امانتى بودم كه خدا به شما داده بود و شما اين امانت را در راه خودش داديد و اگر من شهيد شدم لباس سياه نپوشيد بلكه لباس سفيد بپوشيد چون لحظه شهادت لحظه‌ دامادى من است و شب اول قبر شب زفاف من می باشد .

هركس بخاطر شهيد شدن من ناراحت شود و خداى نكرده ايمانش ضعيف بشود خدا شاهد است به جد امام قسم راضى نيستم و آن دنيا بايد جواب بدهد. پدر و مادر و برادر و خواهران عزيزم بعد از شهيد شدن من در هر لباس و هر كجا و هر مقامى كه هستيد و به هر صورتى كه مى توانيد راهى را كه من رفتم شما هم ادامه دهنده‌ اين راه باشيد. چون راهى است كه به سوى سعادت و خوشبختى مي رود و انتهاى آن درجه‌ رفيع شهادت است و انسان شهادت در راه خدا را با جان و دل استقبال مى كند.

والسلام على من اتبع الهدى

پاسدار و فدايى كوچك شما

احمد كريمى ۶۱/۸/۲۰

کتاب شهید احمد کریمی

 

این کتاب از مجموعه ستارگان حرم کریمه روایت سرداران و فرماندهان استان قم است

که به گوشه هایی از زندگی این شهیدان می پردازد.


 

 


نام کتاب: شهید احمد کریمی

نویسنده: فائزه سعادتمند           ناشر: انتشارات حماسه یاران            قیمت: ۲۵۰۰

تومان           قطع: پالتویی