شهید سید محمد میرقیصری
نام شهید: سید محمد
نام خانوادگی شهید: میرقیصری
نام پدر : سیدعبدالحسین
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1342/04/01
وضعیت تاهل : مجرد
تاریخ شهادت : 1363/12/26
محل شهادت :عراق - شرق دجله
نحوه شهادت :اصابت ترکش به سر و صورت
نام عملیات : بدر
رمز عملیات : یا زهرا (س)
محل دفن :گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام - ق 7 ر 8
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

شهید سید محمد میرقیصری در سحرگاه يکي از روزهاي تيرماه سال ۱۳۴۲ در خانواده اي اصيل و روحاني ديده به جهان گشود. از کودکي هوش و ذکاوت خوبي داشت و با همين استعداد در آغوش گرم پدر و مادري متقي و متدين تربيت يافت. هنوز بيش از پنج بهار زندگي را پشت سر نگذاشته بود که روح بلند خود را به نماز و قرآن پيوند داد. در شش سالگي قدم به مدرسه نهاد و درس را تا کلاس دوم راهنمايي ادامه داد، اما او که با کلام خدا انس گرفته بود و آيات الهي را تلاوت مي کرد، از حضور در فضاي طاغوتي حاکم بر محيط مدرسه شانه خالي کرد و به کار و تلاش روي آورد. مدتي بعد استادي ماهر و زبردست در صنعت نجاري شد. با اين وجود از محضر پدر روحاني خود بهره مي برد و در راه کسب کمال و معارف اسلامي هيچ فرصتي را از دست نمي داد.

او جواني بود پرشور و با ايمان که ايمانش را در صحنه هاي عمل به اثبات رساند. با شروع نهضت مقدس و انقلاب اسلامي وارد صحنه مبارزات مردمي شد و با آگاهي کامل در حرکت هاي ضد طاغوتي حضور فعال از خود نشان داد. او در شط خروشان انقلاب همگام با مردم تا رسيدن به ساحل پيروزي از پاي ننشست و با محو حکومت طاغوت به پاسداري از دستاوردهاي انقلاب پرداخت. آن گاه که نامردمان روزگار، شيپور جنگ را به صدا در آوردند و طبل تجاوز را کوبيدند قصد جبهه کرد ولي کمي سن و سال، سد راهي براي حضور او در صحنه هاي نبرد شد. با اين وجود با عزم و اراده اي مصمم راه چاره مي جست و به پيشنهاد يکي از دوستان راهي شيراز شد و از آنجا به صف، مردان روزگار پيوست و در گروه جنگ هاي نامنظم حضور يافت. ماه هاي متوالي دوشادوش شهيد گرانقدر دکتر مصطفي چمران در شکست محاصره بستان حماسه آفريد.

وي پس از بازگشت از جبهه به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد و با احساس وظيفه اي مضاعف دوباره به جبهه رفت و تکليف دفاع از انقلاب و ميهن اسلامي را به بهترين صورت ممکن انجام داد. در دوران پاسداري چندين نوبت داوطلب عزيمت به ميدان هاي نبرد شد. در عمليات والفجر چهار مجروح و مدتي را در بيمارستان بستري شد. پس از بهبودي باز هم به جبهه برگشت تا روح و جانش را در محيط معنوی کربلاي جنوب، بيشتر زلال سازد. لياقت و شايستگي رزمي و رشد عملي وي موجب شد مدتي به عنوان مربي پادگان ۱۹ دي و سپس لشکر ۱۷ علي بن ابي طالب(ع) به عهده او گذاشته شود و او نيز با برنامه‌ريزي، آموزش، توان رزمي نيروهاي لشکر را دو چندان مي نمود. چندي بعد، پیش از عمليات بدر پيشنهاد فرماندهي گردان حضرت رسول(ص) به او داده شد. اما نپذيرفت. وقتي که اين مسئوليت به او تکليف شد، سراپا تسليم گرديد. سردار حاج غلامرضا جعفري که در آن ايام فرماندهي لشکر را عهده دار بودند، مي‌گفت: «با توجه به شناخت کاملي که نسبت به ايشان داشتيم او را از لحاظ معنوي و عبادي و بُعد رزمي و نظامي شايسته مي ديديم لذا به همين خاطر مسئوليت فرمانده گردان حضرت محمد رسول الله(ص) را به ايشان پيشنهاد نموديم و مصمم شديم که اين کار را به عهده او بگذاريم. اما او از پذيرفتن اين مسئوليت خطير امتناع ورزيد و گفت بهتر است که من تک تيراندازي بيشتر نباشم اما به ايشان گفتم اين تکليف است و بايد حتماً بپذيريد.» وقتي احساس تکليف نمود، پذيرفت و فرماندهي و هدايت گردان را به عهده گرفت.

عشق به شهادت وجود پاکش را سرمست خود کرده بود، او بارها سخن از شهادت خود به ميان می آورد. وقتي رمز عمليات بدر صادر شد، نيروهاي گردان او، جزو اولين نيروهايي بودند که خط دشمن را در هم شکستند و پيروزيهاي چشمگيري به دست آوردند. پس از عمليات، دشمن براي جبران شکست خود، پي در پي دست به پاتک هاي سنگين مي زد. او مجروحين را به پشت جبهه منتقل کرد. اما وقتي ديد هواپيماهاي دشمن، منطقه را زير آتش بمبهاي خود قرار داده اند، با کلمه طيبه "لاحول و لاقوه الا بالله العلي العظيم" از سنگر بيرون آمد و به طرف ضدهوايي رفت. در ميان راه از ناحيه سر وصورت مورد اصابت ترکش قرار گرفت. شهادتين را بر زبان جاري کرد و در آخر سه بار زمزمه يا حسين(ع) سرداد و با نام مقدس مولاي خود به آرزوي دیرینه اش که همانا شهادت بود نايل آمد.

منبع: کتاب ستارگان خاکي، نوشته محمد خامه يار

 

وقتي گردان حضرت رسول(ص) سازماندهي شد، همه بروبچه هاي لشکر علي بن ابي طالب(ع) چشم به اين گردان دوختند. نيروهاي اين گردان زبده ترين نيروهاي لشکر به شمار مي رفتند که از گردانهاي ديگر گلچين شده بودند، يعني زبده ترين نيروهاي بسيجي استان هاي مرکزي، سمنان، زنجان و قم در اين گردان جمع شده بودند. مُسلم بود فرماندهي چنين گرداني تنها از عهده شخصي مثل سيد محمد مير قيصري ساخته بود و بس. او پس از برگزاري سخت ترين آموزش هاي رزمي و بالا بردن روحيه معنوي بچه ها، آمادگي نيروهايش را براي انجام هر مأموريتي اعلام کرد. فرماندهی لشکر با اعتمادي که به ايشان داشت مأموريت آنان را برنامه ريزي کرد و شروع عمليات بدر را به عهده نيروهاي اين گردان گذاشت. با فرماندهي عالي شهيد ميرقيصري، خط دشمن توسط نيروهاي گردان شکسته شد و نيروهاي او به مواضع دشمن رخنه کردند. وقتي اين خبر به فرماندهي لشکر رسيد، ايشان تعجب کردند و از مسئولين خواستند منطقه را دقيقاً چک کنند تا نيروهاي ما اشتباه عمل نکرده باشند. اما شهيد مير قيصري اطمينان خاطر داد که نيروهاي گردانش آن مسافت يازده، دوازده کيلومتري را با قايق هاي کوچک در پيش چشمان کور شده دشمن پيش رفته و با کمترين تلفات خط دشمن را در هم کوبيده اند. آن وقت بود که فرمانده لشکر به ايشان تبريک گفت و براي پيروزي نهايي بچه ها دست دعا برداشت.

راوی: برادر سید رضا شمس


 

 

در احترام به پدر و مادر اصرار خاصي داشت، هميشه نام آنان را با عظمت مي برد و به نيکي با آنان رفتار مي کرد. او در مقابل آن دو سرا پا تواضع بود. روزي به من گفت: «من زنده پدر و مادر هستم. يعني دعاي آنان در حق من مستجاب است و هرچه دارم از وجود آن دو عزيز است.» او دعاي پدر و مادر را درباره خود همانند دعاي پيامبر در حق امت، مستجاب مي دانست.


-شنيده بودم در نشانه گيري و تيراندازي تبحر دارد، مي گفتند: «سکه را در هوا نشانه مي رود.» نقل مي کردند: «روزي سيد پيشاني يکي از نيروهاي دشمن را که شخص بسيار خبيثي بود، نشانه گرفت و دفتر زندگي ننگين او را براي هميشه بست. بچه ها با شنيدن اين خبر خوشحال شدند و سيد را روي دست بلند کردند.» یکبار به او گفتم: «شما چه کار مي کنيد که اين قدر در تيراندازي مهارت داريد؟» جواب داد: «من دو آيه از قرآن را مي خوانم. آيه اي را وقتي به جبهه مي روم مي خوانم و آيه ديگر را هم هنگام تيراندازي. آن وقت که شروع به شليک مي کنم، تيرهايم به هدف اصابت مي کند و به خطا نمي رود.»

راوی: حجت الاسلام اقباليان

 

مسئوليت تدارکات گردان حضرت رسول(ص) را به عهده گرفته و افتخار خدمتگزاري بچه ها را پيدا کرده بودم. در نزديکي خرمشهر مستقر بوديم و بچه ها آموزش قايقراني مي ديدند. شب که مي شد گاهي اوقات از چادر بيرون مي آمدم و به بچه ها سرکشي مي کردم. شبي همين طور که از کنار چادرها مي گذشتم، نگاهم به چادر فرسوده و کهنه فرماندهي گردان افتاد. در آن هواي سرد که مي‌گفتند در آن سال بي سابقه بود، قسمتي از چادر باز مانده بود، شهيد سيد محمد ميرقيصري پتويي را به خود پيچيده بود و از شدت سرما مي لرزيد... داخل چادر رفتم، پس از سلام و عليک گفتم: «سيد، شما را نبايد با اين وضعيت ببينم، اجازه بدهيد چادري را براي شما برپا کنيم» گفت: «اگر چيزي در اختيار داريد به بچه ها بدهيد.» در محوطه مقر گشتي زدم، برگشتم و گفتم: «سيد در هر چادري با وجودي که سالم است دو، سه تا چراغ وجود دارد حالا اجازه بدهيد چادري را براي شما آماده کنيم.» ولي ايشان امتناع کردند و گفتند: «بگذاريد براي روز مبادا!»

راوی: برادر محمد سنگتراشان


 

 

به خاطر شجاعت و شهامتي که داشت او را در عمليات بسيار مهم و سرنوشت ساز بدر به فرماندهي يکي از گردان هاي خط شکن انتخاب کرديم در انتخاب و موقعيت گردان او همه بچه ها اتفاق نظر داشتند. او پیش از عمليات با برنامه ريزي خوبي سطح آموزش بچه ها را بالا برد و آمادگي نيروها را براي عمليات اعلام کرد. در هنگام عمليات چنان شهامتي از خود نشان داد که واقعاً هيچ فرمانده ديگري نمي توانست چنين موفقيتي را از خود نشان دهد. به ياد دارم او پيشاپيش نيروها حرکت مي کرد. در زير آتش شديد پاتک هاي سنگين دشمن، زماني که احساس کرد در کنار امر فرماندهي بايد به آن تن دهد مسئله انتقال مجروحين و شهدا بود. او مجروحين و شهدا را به دوش مي گرفت و به پشت جبهه منتقل مي کرد تا اين بچه ها روحيه بگيرند و خداي ناکرده کسي در مناطق عملياتي جا نماند.

راوی: سردار حاج غلامرضا جعفری


 


آنچه را در عالم رؤيا درباره شهادت فرزندانم ديده بودم، برايم يقيني شده بود که سيد احمد و سيد محمد چند روزي بيشتر ميهمان ما نخواهد بود. تنها از خدا مي خواستم در شهادت آن دو عزيز صبري دهد تا صبور باشم. خوابهايي که ديدم به تحقق پيوست و خبر شهادت عزيزانم را يکي پس از ديگري شنيدم. مراسم تشييع جنازه آن دو با هم برگزار شد، پس از تشييع وقتي به خانه برگشتم احساس کردم از مراسم عروسي برمي گردم. ولي ديدم مادربزرگشان به سر و صورت مي زند و بي تابي مي کند. با صبر و استقامتي که خدا به من داده بود گفتم: «چرا اين طور مي کنيد، مگر روز عاشورا امام حسين(ع) از خون وضو نگرفت و بهترين جوانانش را در راه خدا نداد، فرزندان من که از حضرت علي اکبر(ع) بالاتر نيستند، امروز، روز دامادي فرزندان من است.»

راوی: مادر شهيد


 

 

وقتي در عمليات بدر برادرش- سيد احمد مير قيصري- به درجه رفيع شهادت نايل آمد، مانده بوديم چگونه خبر شهادت او را به سيد محمد بدهيم. تا اینکه یکي از بچه ها اين خبر را به اطلاع ايشان رساند. سيد با شنيدن اين خبر شکر خدا را به جا آورد و گفت: «الحمدلله ما هم جزو خانواده شهدا قرار گرفتيم. حالا بگو ببينم، نوبت من کي مي رسد؟!» بعد از چند روز مسئولين لشکر به او گفتند: «شما چند روزي به مرخصي برويد و در مراسم تشييع جنازه برادرتان حاضر شويد.» اما ایشان نپذيرفت تا اين که چند روز بعد در کنار سردار اسماعيل صادقي مسئول ستاد لشگر با انفجار خمپاره اي به آرزوي خود که همانا شهادت بود رسيد.

راوی: برادر حاج حسين عروجي

 

بنام الله پاسدار حرمت خون شهیدان

با سلام به پیشگاه مقدس امام زمان(عج) سلام و درود و دعا بر امام امت، امامی که ما باید با تلاش و جهاد و ایثار وشهادتمان رهبری و امامت جهانی‌شان را عینیت بخشیم و جهانی انقلابی و اسلامی بسازیم و ارزشهای پست استکبار را نابود سازیم إن‌شاالله.

ابتدا: از خدای بزرگ طلب مغفرت و عفو گناهان کوچک و بزرگی که در طول عمر آشکار و پنهان کرده ام می‌نمایم و از او میخواهم که مرا تا مورد آمرزش خود قرار نداده از این دنیا نبرد.

من به پدر و مادرم که رنج تربیت من پریشان کرده است دعای خیر می کنیم و امیدوارم همانطور که خداوند در احترام و نیکوئی که به ایشان امر فرموده خودش جزای خیر بدهد و مسلم می دانم شهادت من شما را بی تاب نخواهد کرد و نمی کند. ای پدر و مادر عزیزم و گرانقدرم حلالیت می طلبم و تمنا دارم که خطاهای مرا ببخشند و پوزش مرا قبول کنند و نزد خودم و خدای خودم شرمنده رحمات هر دوی آنها هستم خدا مرا نمی بخشد و مورد رحمت او قرار نمی گیرم اگر شما مرا عفو نکنید. پدر و مادر عزیزم بداندی که ما فرزندان، امانت خدا در نزد شما هستیم و شما بوسیله رضایت خود این امانت را به خدا پس میدهید و نا گفته نماند که فرزندان وسیله آزمایش شما هستند و چه خوب که شما از این آزمایش قبول شدید عزیزان من فکر نکنید که اگر (محمد) به جبهه نمی رفت کشته نمی شد خیر ، زیرا خدا می فرماید: " اینما تکونوا یدرککم الموت " یعنی هر کجا باشید مرگ شما را فرا می گیرد این را بدانید که اگر من الان از میان شما رفتم زیاد طول نمی‌کشد که دوباره همدیگر را خواهیم دید بنابراین زیاد خود را ناراحت نکنید که إن‌شاالله در بعثت پیامبر(ص) و ائمه(ع) را با سربلندی و افتخار ملاقات خواهید کرد إن‌شاالله.

ای امت حزب الله، بردران و خواهران!

سعی کنید که مسلمان واقعی باشید و در خط اسلام راستین و فقاهتی و در خط امام یعنی اسلام باشید چونکه فلاح و رستگاری شما در این راه میسر است که مومنین رستگارند. " قد افلح المومنون " و اگر می‌گوئیم خط امام منظور همان خط اسلام است چون ولایت فقیه استمرار حرکت انبیاست و اطاعت از ولایت فقیه اطاعت از پیامبر و انبیاست و اطاعت از انبیاء اطاعت از خداست پس اطاعت از ولایت فقیه کنید که اطاعت از خداست و سرپیچی از خدا و دستورات خداست پس بیائیم پیرو ولایت فقیه باشیم که اطاعت از ولایت فقیه اطاعتی نا آگاهانه و کورکورانه نیست. بلکه اطاعتی آگاهانه و عالمانه است و چنانکه تاکنون دیده‌ایم اگر ملتی شکست خورده اند عامل مهم آن نداشتن رهبری و امامت بوده است. برادر و خواهر به پای آزادی و استقلال و جمهوری اسلامی باید خون ریخت و آن هم چه خونهای پاک و چه انسانهای پاکباخته ای " محو جمال الله " به کلیه برادران و خواهران وصیت می کنم نگذارید خون شهیدان پایمال شود حسین زمانتان خمینی را تنها نگذارید زیرا او سفیر حضرت مهدی(عج) می باشد. می گویند ای کاش ما در زمان امامان و پیامبران بودیم و در رکاب آنها می جنگیدیم حالا آن زمان فرا رسیده حالا موقع لبیک گفتن است این حق است و آن باطل هر که دارد هوس کرب بلا بسم الله.

ای برادران و خواهران! جبهه ها را تقویت کنید و پشتیبان ولایت فقیه و روحانیت پیرو خط امام باشید و مخصوصا منافقان داخلی را مجال فعالیت ندهید. نماز و روزه را ترک نکنید؛ نماز را با جماعت بخوانید. در مناجات و دعاها شرکت کنید؛ مستحبات را انجام دهید. خمس و زکات را فراموش نکنید و قرآن بسیار بخوانید. نماز جمعه را فراموش نکنید. غیبت و دروغ به کسی نزنید. از خداوند بخواهید إن‌شاالله ایمانی قوی علم و عمل و تقوا و ترک معصیت نصیبتان کند إن‌شاالله و دروسهای اسلامی را مطالعه کنید فرزندانتان را با مکتب اسلام آشنا کنید. البته من از آن کوچکتر هستم پیام برایتان بگویم و بنویسم ولیکن امر به معروف واجب است.

نصیحت کننده ضعیف:

مادران و پدران مبادا از رفتن فرزندانتان به جبهه جلوگیری کنید که فردای قیامت در محضر خدا نمی توانید جواب حضرت زینب(س) را بدهید. حضرت زینب(س) تحمل هفتاد و دوتن شهید را نمود و با سخنان خود کاخ یزید را به لرزه در آورد. ای پدران و مادران، بدانید ما مثل مردم بی وفای کوفه نیستیم که در کوفه حضرت مسلم(ع) را تنها گذاشتند و در کربلا امام حسین(ع) را و ما به پیام حسین زمان و دلسوز اسلام و قرآن خمینی کبیر لبیک گفته و بیاری دین خدا میرویم و حرکت من برای خدا و برای اسلام و به خاطر حفظ اسلام است.

ای عزیزان، ای همرزمان! در قرآن دو خط بیشتر نداریم خط حق و خط باطل پس شما ای مومنین در خط حق باشید و در حزب الله فعالیت کنید و در غیر اینصورت مانند کف روی آب نابود خواهید شد انقلاب خونین مان سنگر به سنگر کفر جهانی را عقب نشاند و این بار رحمت خدائی جنگ مقدمه ای شده برای تشکیل اتحاد جماهیر اسلامی إن‌شاالله و بدانید که این موضوع ایثار میخواهد و خون که پیامدش نصرت الهی است که پیروزی اسلام در اثر رنج و سعی و کوشش و زجر و ناراحتی و خون دادن است بلکه ما هم می جنگیم و تن به هیچگونه سازش نمی دهیم و با شعار همیشگی مان یا فتح یا شهادت می جنگیم و بر سیاست نه شرقی نه غربی سرسختانه پا می فشاریم چون معتقد به خدائیم برادران و خواهران هیچگونه اندوه و خوفی به دل راه ندهید چون میدان آزمایش است و زمان امتحان، و شما برترید اگر مومن باشید و از رهبر عصاره مکتب بیاموزیم که چون کوه استوار در مقابل دشمن و چون گاه در مقابل خدا و ما هم در مقابل مصائب باید همچون کوه باشیم چون مسئولیتی را که کوه نپذیرفت ما پذیرفتیم و با سعادت است که در راه مکتبان که اسلام عزیز می باشد خدمت کنیم إن‌شاالله.

ای پدر عزیزم! چون ماه مبارک رمضان در جبهه حق علیه باطل و نمی توانستم روزه بگیرم حتما یک روزش را هم درست نبود چون نمی شد قصد کنم. ماه مبارک رمضان ۱۳۶۳ در گردنم هست (روزه) و در مورد آن اجناس که دارم خودتان ای پدر عزیز تصمیم بگیرید در تمام مسائلی که داشتم ای پدر عزیز و نور چشمم در تمام زندگیم میتوانید تصمیم بگیرید. دیگر عرض ندارم و ۳۰ روز هم روزه بدهکار هستم و بعلت مأموریت در جبهه نتوانستم بگیرم ما را از مستحبات و نذر و نیاز فراموش نکنید؛ بخصوص شما ای مادر عزیزم.

۶۳/۱۲/۱۵

سید محمد میرقیصری