شهید اسماعیل صادقی در سال ۱۳۳۶ (ه.ش) در روستاي «بيدهند» قم به دنیا آمد. چند روزی از زندگی دنیایی اش نگذشته بود که به بیماری سختی دچار شد تا جایی که از او قطع امید کردند. دل پاک مادر و راز و نیازهای او با خدا کار خودش را کرد و اسماعیل ماند تا سالهای بعد با مجاهدت خود در خدمت اسلام و انقلاب باشد. او سالهای تحصیل ابتدایی خود را در روستای زادگاهش گذراند اما به دلیل وضعیت مالی نتوانست تحصیل در مقاطع دیگر را ادامه دهد. سپس اسماعیل به همراه برادرش، عازم قم و در مغازه ای که اطراف حرم حضرت معصومه خریداری کرده بودند مشغول کار ميوه فروشي شد. پس از آن مغازه را به يک تعميرگاه راديو- ضبط اجاره دادند و او نيز به عنوان شاگرد مغازه، نزد وي مشغول به کار گردید. با پايان يافتن مدّت اجاره، اسماعيل، اداره مغازه را به عهده گرفت و در آن به فروش و تکثير نوارهاي مذهبي همّت گماشت.
پس از آغاز فعالیت های انقلابی جهت براندازی رژیم طاغوتی پهلوی، به خيل عظيم مبارزان پيوست و با جهاد بی وفقه، در راه به ثمر رسیدن انقلاب شکوهمند اسلامی تلاش کرد تا جایی که چندين بار دستگير و زنداني شد و مورد ضرب و شتم و شکنجه هاي شديد قرار گرفت.
هنگام بازگشت حضرت امام از تبعيد در ۱۲ بهمن ۱۳۵۷، به منظور ياري رسيدن به دست اندر کاران برپايي سخنراني امام در بهشت زهرا و تنظيم سيستم صوتي آنجا، به تهران عزيمت نمود، و پس از آنکه حضرت امام خميني «ره» در شهر خون و قيام- قم- مستقر شدند، مسئوليت تنظيم سيستم صوتي بيت شريف آن حضرت، باز به عهده ايشان بود. از آن پس شب و روز وي، در خدمت به امام عزيز ميگذشت.
بعد از پيروزي انقلاب، ابتدا به عضويت کميته در آمد و در حزب جمهوری اسلامی نیز فعالیت داشت. وی با تشکیل سپاه پاسداران وارد این نهاد انقلابی شد. ابتدا مدتی را در واحد پرسنلی سپاه قم مشغول بود و از آنجا به عضویت شورای تزکیه و تصفیه سپاه در آمد. با شروع جنگ تحميلي، در قالب گروه های خودجوش رهسپار مناطق جنگی جنوب شد. اولین حضور او که ۱۰۴ روز به طول انجامید با عملیاتهای ثامن الائمه، طریق القدس و فتح المبین مصادف گردید و اسماعیل دوشادوش دیگر رزمندگان اسلام حماسه ها آفرید.
بازگشت او با ادامه خدمتش در واحد تعاون سپاه قم همراه گردید. مدتی نگذشت که به مسئولیت سپاه تفرش و پس از آن آشتیان منصوب گردید.
اسماعیل که سالها در راه نیل به رضای خدا گام برداشته بود این بار لحظه شماری می کرد تا با پای نهادن در سرزمین وحی عهد دیرینه اش با معبود را هر چه مستحکم تر گرداند. دو روز مانده به انجام این سفر معنوی از سوی منطقه یک سپاه پاسداران برای انجام مسئولیتی خطیر فراخوانده شد. او که جهاد در راه خدا و حضور در جبهه که کعبه آمال عشاق خمینی بود را مقدم بر حضور در کنار کعبه سنگی می دانست پیش بسوی کربلای ایران، رهسپار تیپ ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) شد و مسئولیت ستاد تیپ را پذیرفت. بیشک حضور ستارگانی همچون اسماعیل صادقی، محمد بنیادی، محمد جواد دل آذر و...بود که در کنار خورشید وجود فرمانده ای به نام مهدی زین الدین توانست لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع) را به لشکری همیشه پیروز و خط شکن تبدیل کند. زحمات مجاهدانه و بی شائبه اسماعیل و دلسوزی های مجدانه او در پیگیری امور ستادی لشکر ۱۷ هیچگاه از تاریخ دفاع مقدس و اذهان رزمندگان اسلام پاک شدنی نیست. سرانجام این مجاهد نستوه که همچون شمعی در فراق یار و همرزم دیرینه اش مهدی زین الدین میسوخت چهار ماه پس از عروج او، در عمليات بدر بر اثر ترکش راکت مجروح شد و پس از انتقال به بيمارستان اهواز و سپس تهران، دعوت حق را لبيک گفت.
پیکر مطهر او در گلزار شهدای علی بن جعفر قم و در جوار فرمانده اش آرام گرفت. روحش شاد.
منابع:
علمداران سرفراز(جلد۱)، نوشته تقی متقی-حسین صنعت پور امیری، ستاد یادواره سرداران شهید لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع)
اسناد موجود در موسسه فرهنگی حماسه۱۷
تیپ که می خواست لشکر شود مشکلات زیادی پیش روی مسئولین بود. بیشترین سهم این مشکلات را اسماعیل داشت. روی پای نگه داشتن ستاد یک لشکر، آن هم لشکری مانند لشکر ۱۷ که از چند شهرستان نیرو می گرفت کار ساده ای نبود و درگیری ها و گرفتاری خاص خودش را داشت. اسماعیل این را به خوبی می دانست. همه همّ و غمش را گذاشته بود روی کار ستاد و کمبودها را تحمل میکرد. میگفت: فکر آقا مهدی نباید از مسائل عملیاتی منحرف و درگیر گرفتاری های اداری و ستادی بشود.
دم بر نمی آورد.
-مثل کوه استوار بود. رو در روی مشکلات هم فقط یک کلمه بود که از زبانش نمی افتاد: «الحمدلله». جلسات پشت سر هم تا دیر وقت و دنبال کارها و نیازهای جاری لشکر افتادن توانی برای او نمیگذاشت با این حال وقتی می گفتیم: «دیر وقت است شما خسته اید فعلا استراحت کنید، تا صبح.» جواب می داد: «نه باید امشب برای کارهای فردا برنامه ریزی کنم.»
راوی: برادر احمد ثاراللّهي
تأمین نیروی انسانی لشکر با نواحی و پایگاه های بسیج شهرستان ها بود. چقدر برای جذب نیرو و امکانات زحمت کشید. اصرارهای اسماعیل روی این مسئله صدای فرماندهان نواحی را در آورده بود گهگاهی با شوخی به آقا مهدی می گفتند: «آقاي زين الدين! اين آقاي صادقي را ديگر پيش ما نفرستيد، چون ول کن معامله نيست. ما هر چه ميگوييم بابا! خودمان هزار جور مشکل داريم، گوشش بدهکار اين حرفها نيست. و تا خواسته هايش را تأمين نکنيم دست از سر ما برنمي دارد.»
با این که خودشان توی شهرها به این نیروها نیاز داشتند اما پیگیری های اسماعیل باعث می شد با دست پر از شهرهای قم، اراک، زنجان و سمنان بر گردد.
راوی: سردار محمّد ميرجانی
جلوی در سنگر مواد اضافی و غیر قابل استفاده را جمع کرده بودند بریزند دور. خوب که نگاه کردم دیدم چند جفت جوراب و شلوار و چیزهای دیگر است. گفتم: «فکر کنم بعضی از اینها قابل استفاده باشد. حیف است» گفت: «ببین اگر چیز بدرد بخوری پیدا کردی برای من هم بردار.» جورابها فقط کثیف و گلی بودند دو جفت را حسابی شستم. یکی را خودم برداشتم یکی را هم دادم به اسماعیل. همین جورابها را مدت ها پوشید، رئیس ستاد لشکر...
راوی: برادر احمد ثاراللّهي
اسماعیل همه کارهایش برای ما الگو بود. ساده زیستی اش و اصرارش برای استفاده از هر چیز تا زمانی که قابل استفاده است. لباسش که پاره می شد، خودش مي نشست و شروع مي کرد به وصله کردن، هيچ اِبايي نداشت که لباس فرم يا کار وصله دار بپوشد. یکبار گفتیم: «آقا اسماعيل! شما رييس ستاد لشگري، اين لباس هاي وصله دار برای شأن و مقام شما مناسب نيست. خوب نيست که با اين لباس ها در جلسات حاضر شويد! سری تکان داد و گفت: «بابا! ما بزرگان دينمان وقتي که لباسشان پاره مي شد وصله ميکردند و به اين سادگي ها لباسي را دور نمي انداختند. حال شما ميگوييد ما از آن ها بالاتريم؟!»
راوی: سردار محّمد حسين شکارچي
مهدی زین الدین که پر کشید نگاه ها همه آمد سمت اسماعیل. گفتم: «شما باید فرماندهی لشکر ۱۷ را قبول کنی.» هر چه اصرار کردم زیر بار نرفت. دست آخر گفت: «آقای جعفری را بگذارید فرمانده. من تعهد مي دهم، همان طور که با مهدی کار مي کردم با ایشان هم کار بکنم و تا آخر بايستم.»
راوی: سردار رحیم صفوی
آقا مهدی حکم یک الگو بود برای اسماعیل الگوی تمام عیار در تمام زمینه ها. بین این دو تا اصلا سلسله مراتب نظامی معنا نداشت. نگاه اسماعیل به آقامهدی نگاه شاگرد و معلمی بود. مهدی که شهید شد بیقراری اسماعیل را می شد در رفتارش،حرفهایش و چهره بی تابش دید.
انگار که دارد ذره ذره آب می شود...
-شیفتگی مهدی هم نسبت به اسماعیل عادی نبود. یک چیزی فراتر از علاقه يک فرمانده به مسئول ستادش، وگرنه دادن آن همه اختيارات ويژه به يک مسئول ستاد، توجيه منطقي نداشت.
تأمين نيروهاي رزمي لشکر، پشتيباني امکانات لجستيکي، امدادي، تأمین تغذيه و...همه و همه به عهده ستاد لشکر بود و برای سر زندگی و شادابی لشکر اهمیت زیادی داشت. آقا اسماعيل در همه اين زمينه ها موفق بود. اگر بگوییم موفقیت های مهدی در فرماندهی مدیون اسماعیل است حرف گزافی نزدیم. اسماعیل بازوی فرماندهی مهدی بود در ستاد لشکر. اصلا پشت مهدی به اسماعیل گرم بود.
-هميشه مي گفت: «حالا اگر نوبتي هم باشد، نوبت من است!» دوری مهدی را نمی توانست تحمل کند. بارها توی جمع شنیدم که می گفت: «الان لشکر ۱۷ توي بهشت همه چيز دارد؛ از فرمانده و قائم مقام و مسئول محور گرفته تا مسئول عمليّات، فقط يک مسئول ستاد کم دارد آن هم منم!»
عملیات بدر جمعشان جمع شد. اسماعیل هم رفت بهشت؛ پیش شهدای لشکر۱۷...
راوی: سردار محمّد ميرجانی
هر وقت می دیدیشان، خنده های روی لبهایشان و این رابطه نزدیک تر از برادریشان را، بی اختیار یاد کلام نورانی امام خمینی(ره) می افتادی که فرمودند: «اگر همه انبياي الهي يک جا شوند جمع شوند، کوچکترين اختلافي ميانشان نخواهد بود.»
-هیچ وقت این دو تا را رو در روی هم ندیدم. طوري قلب های خدایی شان از هواي نفس خالي شده بود که هيچ اختلاف نظر و سليقه اي نمي توانست میانهشان را به هم بزند. آقا مهدی به خوبی اسماعیل را درک می کرد. اسماعیل هم اطاعت از فرماندهی را واجب می دانست.
راوی: برادر احمد ثاراللّهي
وقتی نیروهای ما در عملیات بدر از آب گذشتند و اهدافشان را در خاک عراق تصرف کردند، دشمن با پاتکهای سنگین، آتش زیادی روی سر بچه ها ریخت. جلوي سنگر ایستاده بوديم که سر و کلّه يک هواپيماي عراقی پيدا شد و از نزدیک شروع کرد به بمباران. از آنجا که خدا می خواست کسی آسیب ندید. حدود سي راکت شليک شده، به رديف خورده بود دو طرف جاده، بدون آنکه يکيشان عمل کند. منظره جالبي از آب در آمد. اسماعیل با دیدن این صحنه می خندید و می گفت: «اين جاده ما احتياج به نرده داشت که الحمدالله انجام شد!؟»
-شب قبل از عمليات بدر، توی اتاق نشسته بوديم. عکس شهداي لشگر را زده بودند به دیوار. يکي از عکسها چرخي زد و افتاد روی زمین. نگاه اسماعیل به این صحنه، با یاد مهدی زین الدین همراه شد و گفت: «خدا رحمت کند آقا مهدي را.» بعضی وقتها به اين عکسها اشاره مي کرد و مي گفت: «اينجا همه چيز دارد جز فرمانده لشگر و مسئول ستاد.» بعد آهي کشيد و ادامه داد: «مهدی رفت، عکسش را هم زدند به ديوار. حالا فقط جاي عکس من خالي است!».
چیزی نگذشت عکس اسماعیل صادقی هم رفت روی دیوار همان اتاق؛ کنار عکس مهدی زین الدین.
راوی:برادر محمد علي خواجه پيري
دو، سه روز مانده بود به عمليات بدر. نيمه هاي شب به انرژي اتمي- مقر لشگر ۱۷- رسيدم. داخل اتاقمان که شدم اسماعیل رفته بود. چیزی نگذشت که پیدایش شد. چشم هایش از شدت گریه قرمز شده بود. چیزی نگفتم. او هم خداحافظی کرد و رفت.
یک هفته بعد وقتی شهید شد وصیتنامه اش را دیدم. تاریخش درست تاریخ همان شبی بود که دم در اتاق با چشمهای اشک آلود دیدمش.
راوی: سردار حاج احمد فتوحي
منبع: عملداران سرفراز(جلد۱)، نوشته تقی متقی-حسین صنعت پور امیری، ستاد یادواره سرداران شهید لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب(ع)
قسمتی از وصیتنامه شهید اسماعیل صادقی
... اگر مردم ضعفى مىبينند به حساب كل انقلاب نگذارند به حساب يك اداره يا يك ارگان انقلابى يا به حساب همه روحانيون نگذارند اين طور قضاوت كردن درست نيست و ما با تمام وجودمان بايد از اين ستونهاى انقلاب حمايت كنيم تا محكمتر شود. دشمنان اسلام دست به دست هم دادهاند تا اسلام را از بين ببرند. همه كفار يك طرف جمع شدهاند و چهل ميليون مسلمان ايران با توكل به خدا يك طرف و ديديد چطور مسلمانان تا به حال پيروز شدند و مىشوند لذا براى چند قلم جنس كه در كشور كمبود هست سر و صدا بلند نشود. ما براى پيشرفت اسلام قيام كرديم نه براى مسايل دنيايى و رفاهى. ما قيام كرديم ملت دنيا را نجات دهيم. نگوييد انقلاب براى ما چه كرده؛ بگوييد ما براى انقلاب چه كردهايم. آگاه باشيد كه دشمنان اسلام ما را منحرف نكنند خداوند دارد همه مسلمانان جهان را بخصوص مردم مسلمان ايران را امتحان مي كند. سعى شود نمره خوبى از خداوند بگيريم و گوش به حرف چند نفر منحرف و نفوذى نكنيم. گوش به حرف چند نفر ضد انقلاب نكنيم كه خداوند در مورد آنها مىفرمايد: «منافقان از آن روزى بترسند كه خدا سورهاى بفرستد كه آنچه درون ناپاك آنهاست بر آنها آشكار سازد اى رسول! بگو اكنون تمسخر كنيد كه روز كيفر و رسوايى مىرسد و خدا از آنچه مي ترسيد به سر شما خواهد آورد.» يعنى كفر پنهانى شما را آشكار سازد تا رسواى دو عالم شويد. امت حزب الله ايران! مردم و مسلمانان دنيا! ما هنوز اين امام بزرگوارمان را نشناختهايم، ولى نسلهاى آينده مىشناسند... هر صحبتى كه امام مىكنند عمل بكنيم. نه، تنها پلاكارد كنيم و پوستر كنيم به ديوارها بزنيم. هر چه مىگويد عمل كنيم كه رضاى خداوند متعال در همين است. مردم، دستهايى در كار است كه مىخواهند روحانيت را بكوبند و از پايين شروع كردند تا به بالا برسند چون مستقيم نمىتوانند به امام حمله كنند. از حوزه و روحانيون شروع كردند. آگاه باشيد ما هر چه داريم از روحانيون داريم؛ از روحانيون در خط امام. قدردانى كنيد اين نعمت بزرگ را.
و روحانيون دستهايى در كار است تا شما را از مردم جدا كنند. دقت كنيد كه شما از مردم جدا نشويد. اگر اين جدايى افتاد بدانيد آن روز، روز مرگ انقلاب ايران است كه انشاءالله اينطور نمي شود...
دولت به فكر باشد هرچه بيشتر كار فرهنگى براى خانواده شهدا انجام دهد نه تنها كار رفاهى. و اين خانواده شهدا نياز شديد به كارهاى تبليغاتى و فرهنگى و فكرى دارند كه بايد خوراك به آنها داده شود و آنها تأمين شوند چون تنها اگر از نظر رفاهى كار شود براى آنها آينده درخشانى ندارد ولى اگر در كنار كار رفاهى كار فرهنگى هم بشود همه مشكلات آنها حل مىشود انشاءالله.
این کتاب از مجموعه ستارگان حرم کریمه روایت سرداران و فرماندهان استان قم است که به گوشه هایی از زندگی این شهیدان می پردازد.
نام کتاب: شهید اسماعیل صادقی
نویسنده: مهدی قربانی ناشر: انتشارات حماسه یاران قیمت: ۲۵۰۰ تومان قطع: پالتویی