شهید علی اکبر نظری ثابت
نام شهید: علی اکبر
نام خانوادگی شهید: نظری ثابت
نام پدر : حسین
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1342/06/02
وضعیت تاهل : متأهل
تاریخ شهادت : 1364/12/16
محل شهادت :عراق - فاو
نحوه شهادت :توسط دشمن در جبهه
نام عملیات : والفجر 8
رمز عملیات : یا زهرا (س)
محل دفن :گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام - ق 9 ر 3
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

شهید علی اکبر نظری ثابت در سال ۱۳۴۴در شهر مقدس قم به دنیا آمد. سال‌هایی که حضرت روح الله (ره) در پای درس عرفان و فلسفه و فقه و تفسیر، آهنگ قیام و جهاد؛ اقدام به حرکت فرموده بود، سربازانش در دامان شیرزنان محله‌های محروم نشین، شیر غیرت و مبارزه می‌نوشیدند و قدم به قدم الفبای ایثار و استقامت تاریخ چهارده قرن تشیع را هجّی می‌کردند.

علی‌اکبر در این سال‌ها و در فراز و فرود حادثه‌های دهه تبعید و تعقیب و گریز مبارزان در کوچه پس کوچه‌های محله‌ای غیرتمند به نام دروازه ری واقع در خیابان آذر قم، در کنار همکلاسی‌ها و دوستان خود در خانواده‌ای مستضعف و بسیار زحمت‌کش بزرگ شد.

وی دوره ابتدایی را در مدرسه میرزای قمی و دوره راهنمایی را در مدرسه سلامت گذراند و سال اول دبیرستان را در مدرسه حکیم نظامی قم سپری کرد. در همه سال‌ها شاگردی ممتاز، با استعداد و نمونه بود.

کار و تلاش و غیرت، جوهره ذاتی او بود و آموخته بود که با عزت نفسی بالا، در هیچ موقعیتی فرصت‌ها را از دست ندهد. تابستان‌ها، علی‌رغم مخالفت پدر، کار می‌کرد تا از درآمد به دست آمده در بنایی و برق‌کشی و ساندویچ فروشی، مخارج تحصیل خود را فراهم کند.

نوجوان بود که در راه مبارزه با رژیم طاغوت قرار گرفت. درگیری با مأموران رژیم، تعقیب و گریز با ساواک، سوزاندن لاستیک، شعارنویسی روی دیوار، تکثیر و توزیع اعلامیه و نوارهای امام و هر کاری که از عهده‌اش برمی‌آمد، دنیایی پرشور و حرارت، در عرصه مبارزه را پیش روی علی‌اکبر نهاد؛ دنیایی که شخصیت به ظاهر کوچک و کودک او را، در کوره حوادث انقلاب آبدیده و بزرگ ساخت.

پس از پیروزی انقلاب، نگهبانی و بازرسی از جاده‌های مهم شهر قم و همچنین نگهداری و حفاظت از برخی مراکز اداری شهر را در کنار دیگر بسیجیان و نیروهای مردمی و خودجوش شهر بر عهده گرفت.

شروع جنگ و سقوط خرمشهر، چیزی نبود که خون غیرت را در رگ‌هایش به جوش نیاورد. در اولین فرصت، پدر را قانع ساخت و با گروهی مردمی به خرمشهر در جبهه کوت شیخ اعزام شد. پس از پایان مأموریت به قم بازگشت و در اولین فرصت در پرسنلی سپاه قم مشغول خدمت شد و مدت زمانی اندک نگذشته به پادگان ۱۹ دی اعزام شد.

پس از گذراندن دوره‌های آموزشی برای نخستین بار به صورت رسمی، در عملیات فتح المبین شرکت جست و در مراحل نخست عملیات از ناحیه پا مجروح شد. پس از بهبودی کامل، جامه سبز و مقدس پاسداری از انقلاب را بر تن کرد و با اشتیاق فراوان به جبهه اعزام شد.

در نخستین اعزام رسمی با عنوان نیروهای سپاه، جذب واحد اطلاعات –عملیات تیپ۱۷ علی‌بن ابیطالب(ع) شد. نخستین عملیات‌های شناسایی او پس از طی مراحل آموزش، منطقه عملیاتی محرم بود که در آن خوش درخشید و شگفتی فرماندهان را با استعداد و دقت خود برانگیخت.

با سرعت تمام، مراحل پیشرفت را طی کرد و در عملیات خیبر با انتخاب و اصرار شهید مهدی زین الدین و در حالیکه تنها ۱۹ سال داشت به عنوان جانشین واحد اطلاعات – عملیات لشکر ۱۷ علی‌بن ابیطالب(ع) مشغول به کار گردید. همه این امتیازات و افتخارات با توجه به سن اندک او، محصول زیرکی و دقت و بیشتر از آن، معنویت و خودساختگی بالای او بود که همه نزدیکان او به آن اعتراف داشتند.

در عملیات والفجر مقدماتی، پس از تلاش خالصانه‌ای برای احداث خاکریز، از ناحیه پا مجروح شد و مدت چند ماه سختی جراحت را به جان خرید. پس از آن در عملیات والفجر چهار و عاشورای دو جراحتی عمیق برداشت؛ تا جایی که تا نزدیکی مرز شهادت رفت. همچنین در عملیات بدر، از ناحیه دست مجروح شد.

مجموعه لیاقت‌ها و استعدادهای کم نظیر و شخصیت استوار و قوی‌اش در کنار معنویت و پارسایی عجیب او، باعث شده بود علی اکبرِ بیست و دو ساله، یکی از فرماندهان برجسته، زیرک، سریع الفکر و برنامه‌ریز لشکر ۱۷ به شمار آید؛ تا آنجا که در بیشتر تصمیم‌گیری‌ها و مراحلِ اجرا و اقدام، به عنوان بازویی پرتوان و عنصری مطمئن شناخته می‌شد.

شخصیت جذاب و معنوی و روحیه خاکی و بسیجی‌اش در کنار همه آن امتیازات اخلاقی و نظامی، از او شخصیتی جامع و کامل ساخته بود؛ به نحوی که مورد توجه بیشتر فرماندهان و بسیجیان لشکر ۱۷ قرار گرفت. این امتیازات بالا، مانع از آن نبود تا او، اخلاص و روحیه ایثار و صمیمیت خود را فراموش کند. سخت‌ترین کارها را شخصاً بر عهده می‌گرفت و بدون هیچ توقع و غروری آن را به بهترین شکل به انجام می‌رساند.

سرانجام این روح ناآرام و پرتلاطم، در بیست و دو سالگی و در شب شانزدهم اسفند ۱۳۶۴ در منطقه عمومی فاو و در حین اجرای عملیات والفجر هشت، از کالبد مطهر و پاکش پرواز کرد و بریده از دنیا، رو به دیار باقی، بال گشود و در تجارت عظیمی که با خدای خود کرده بود، به بهای جان، متاع جاودانه و ردای افلاکی شهادت را ستاند.

جسم ناآرام و پاکش در گلزار علی‌بن جعفر(ع) قم، درست همان جایی که چند روز قبل از شهادت خود، آن را به مادر و همسرش نشان داده بود، گمنام و بی‌نشان، آرمید.

منبع: کتاب بی‌نشان ترین ستاره، تحقیق و گردآوری محسن فاطمی

 

-بنایی، برق کشی ساختمان و ساندویچ فروشی، شغل سه ماهه تابستان‌هایش بود. وقتی که درس می‌خواند، بارها به او گفتم: «پسرم! تابستان قم گرم است. به اندازه کیف و کفش مدرسه‌ات می‌توانم پس انداز کنم. نمی خواهد سر کار بروی.»

با همان کودکی‌اش جواب می داد: «بابا جان! خدا را خوش نمی آید. شما گرفتاری و عائله‌مند. حالا خرج کیف و کفش من را هم بدهی؟»

خودش می‌رفت این طرف و آن طرف رو می‌زد و کاری دست و پا می‌کرد تا خرج و مخارج مدرسه و پول تو جیبی اش را به دست آورد. عزت نفس عجیبی داشت.

 

-امام که از فرانسه آمدند، علی اکبر پانزده سالش تازه تمام شده بود. قبل از آن هم در بیشتر تظاهرات ها شرکت می کرد. با دوستانش در محله نوبهار قم می‌نشستند و برای جلوگیری از هجوم کماندوها برنامه‌ریزی می‌کردند.

روزهای آخر که نزدیک پیروزی انقلاب بود، شب و روزی نبود که در کوچه ها و خیابان ها با کماندوها و گاردی‌ها درگیر نشوند. روی دیوارها شعار می نوشتند.

 

-انقلاب که پیروز شد، یکسره در مسجد، پایگاه و سپاه بود. مو توی صورتش سبز نشده بود که لباس نظامی پوشید و اسلحه به دست گرفت. پاتوقش با چند نفر از دوستانش، مقر سپاه در خیابان ایستگاه راه آهن قم بود. می گفت: «کارم پست دادن و نگهبانی است.»

به حفظ بیت المال حساس بود؛ خیلی زیاد. بارها شد که می گفت: «این اداره ها و اماکن دولتی و عمومی، بیت المال مسلمین است و در این شرایط، حفظ و نگهداری از آنها با خود جوان های انقلابی شهر است.»

با سن و سال کمی که داشت این حساسیت برایمان خیلی جالب بود. می خواست امکانات موجود، صحیح و سالم دست نیروهای انقلاب بماند و بشود بیشتر از آنها استفاده کرد تا هزینه زیادی روی شانه دولت و ملت، سنگینی نکند.

 

-در طول بیست و دو سال عمرش، من و مادرش به یاد نداریم که حتی یک بار صدای بلند و سخن درشتی از او شنیده باشیم. اگر هم بچه ها سر و صدا می کردند، مثل یک معلم، همه را ساکت می کرد و می گفت: «درست نیست پیش والدین صدایتان را بلندکنید.»

واقعاً اخلاقش نمونه بود. اگر بگویم به یاد ندارم که حتی یک کلمه زشت از زبانش خارج شده، گزافه نگفتم.

راوی: پدر شهید


 

 

-وقتی می خواست ازدواج کند، گفت: «خیالت راحت مادر. من لیاقت شهید شدن را ندارم. شهادت لیاقت می خواهد.» می خواست خیال مرا راحت کند. ازدواج که کرد، دو سال عقد بسته بود.

در این دو سال، حتی بیست روز تمام هم پیش یکدیگر نبودند. عروسی که کردند، همسرش را در زیر زمین خانه کوچک ۱۰۰متری نم و نا گرفته خودمان آورد.

هنوز چند روز نگذشته بود که برای خداحافظی آمد. گفتم: « مادر! این زندگی و همسر را برای چه فراهم کردی؟حالا می گذاری و می روی؟»

گفت: «مادرجان! به خاطر خدا می روم. هر چه هست، آن دنیاست و بس.

راوی: مادر شهید

   


                                     

 

-چند سال کنار ایشان بودم. همرزم و همراه و دوست بودیم. در مأموریتی نبود که برود و برگردد و دست پر نباشد. در هر مأموریتی که رفت و آمد، هیچ نشانه ای از ترس و هراس و وحشت در وجودش ندیدم. همین شجاعتش بود که باعث می‌شد هر جا می‌رود، دست پر بیاید. علتش هم معلوم بود، نماز شبش ترک نمی‌شد.

راوی: سردار محمد میرجانی


 

 

یک نیروی مطمئن برای واحد اطلاعات بود. در همه عملیات ها بازوی راست واحد محسوب می شد. اگر از یک نفر خیال همه راحت بود که بتواند در هر عملیاتی هر کار سختی را انجام دهد و یک گردان را در دل دشمن ببرد یا یک گروه مهندسی را در مسیرهای خطرناک هدایت کند، آن یک نفر، کسی جز علی اکبر نبود.

همه این اعتمادها و اطمینان خاطر برای این بود که از نظر روحی و معنوی در سطح بسیار بالایی قرار داشت.

-وقتی برای شناسایی می رفت، تا با اطلاعات کامل از منطقه نمی آمد، راضی نمی شد گزارش خود را ارائه دهد.

در شناسایی ها کاملاً جدی و قاطع بود. با هیچ کس رودربایستی و شوخی نداشت. این خصلت ذاتی اش بود. توی کار با جدیت تمام عمل می کرد. برای همین تا به اصلی ترین نیاز شناسایی نمی‌رسید، خسته نمی‌شد و تا به هدف نمی‌رسید برنمی‌‌گشت. اگر هم گزارشش نقصی داشت آن قدر می‌رفت و می آمد تا آن را کامل می کرد. گزارش هایش از کامل ترین گزارش ها بود.

-شهید مهدی زین الدین به عنوان فرمانده لشکر۱۷، همیشه از مسئولان واحد اطلاعات در مورد علی اکبر سوال می کرد. وقتی برادرش مجید زین الدین را در واحد معرفی کرد، به هیچ کسی سفارشش را نکرد، اما سفارش علی اکبر را چند بار به مسئولان واحد داشت.

همه اینها نشان می داد آقا مهدی به کار او اعتماد دارد.

راوی: برادرمحمد بهمنی


 

 

در کارهایش یک رنگ بود. در هنگام انجام یک کار، قاطعیت و جدیت تمام داشت، اما به محض تمام شدن آن، در رفتار و حرف هایش صمیمت و رفاقت موج می‌زد. در کار با کسی شوخی نداشت.می‌گفت: «هیچ وقت برای هوای نفس کار نکنید. ببینید تکلیف‌تان چیست؛ به آن عمل کنید.»

راوی: شهید حاج محمود احمدی تبار


 

 

آخرین بار که در فاو دیدمش، وقت نماز بود. به سنگر اطلاعات رفتیم. نماز را که خواندیم، نشست و شروع کرد به صحبت. حرفش این بود: «هادی! به وصیت شهدا عمل کن؛ همین.»

راوی: برادر هادی شریفی


 

 

جنازه اش را که آوردند بالای سرش ایستادم. چهره‌اش را که دیدم، سرم را بلند کردم و گفتم:«خدایا! این امانت توست که دستم بود و تو دوست داشتی که این گونه او را ببری. تو را شکر که پسرم در این راه رفت. راه دیگری جز این راه نبود که مرا سربلند کند. بهترین راه را رفت و سربلندم کرد. چیزی که باعث افتخار است بی‌تابی و ناراحتی ندارد. آن یکی فرزندانم هم بروند، راضی‌ام.»

راوی: مادر شهید


 

منبع:

کتاب بی نشان ترین ستاره، تحقیق و گردآوری محسن فاطمی

 

شما که صدای من را می شنوید از هر جایی که هستید: دوستید، فامیلید، رزمنده اید، نیروی واحدید، بسیجی هستید. خلاصه از هر کجا و در هر کجا که هستید، اولین وصیّتی که دارم این است: به وصیّت شهدا عمل شود.

واقعاً شما ببینید، این شهدای ما از بزرگشان، از بسیجیان و پاسداران ما، ارتشی های ما و از مسؤلین ما که شهید شده اند، اینها هر کدام وصیّت داشته اند. شما ببینید، الان که صدای من را می شنوید، آیا به وصیّت آنها عمل شده که می خواهید به وصیّت من گوش کنید؟ اولین وصیت من این است که وصیت آنها عملی بشود. چیزهایی که آنها می خواستند بر در و دیوارها در کتاب ها و نوارهاست؛ از آنها نگذرند.

امام عزیزمان راجع به این وصیت نامه ها می گویند، شما پنجاه سال عبادت کردید. إن‌شاءالله خدا قبول کند، اما یک سری هم به وصیت بچه های ده-پانزده ساله بزنید. واقعاً سر بزنیم، ببینیم چه کار می کنیم. سرمان در لاک خودمان نباشد. ببینیم توی چه دنیایی زندگی می کنیم. جایی داریم زندگی می کنیم که یک گوشۀ آن بسیجیان ما، ارتشی های ما، پاسداران ما دارند جان می دهند، ایثار می کنند. آیا درست است که گوشۀ دیگرش مسائل مادی به حدّ وفور باشد و به مادّیات بیشتر برسیم؟ خلاصه این اولین وصیت من بود.

اما وصیتی که همۀ ما داریم، یعنی بر هر مسلمانی امروز واجب است، اطاعت از حضرت امام و مسئولین نظام و پشتیبانی از آنها.

برادران عزیز، خواهران عزیز! اسلام امروز در ایران است. خدا به ما لطف کرده اسلام را سر بلند کرده به دست مردم ایران، به دست شما عزیزان، به دست شهدای ما. حالا که اسلام سر بلند شده، خدای نکرده به خاطر کوتاهی ما، این سربلندی راکد حتی بماند؛ نمی گوییم حالا شکست خدای نکرده بخورد. همین طور در همین حد که هست، بماند. ما مسئولیم پیش خون شهدا. ما مسئولیم پیش خانواده های شهدا، ما مسئولیم پیش جانبازان، ما مسئولیم پیش اون بچه هایی که دارند شکنجه می شوند در زندانهای بغداد. ما مسئولیم پیش اینها، اگر کارهای مان باعث کندی این راه بشود.

باید با اعمال و رفتار خود، با کار خود، باعث پیش برد اهداف این انقلاب بشویم؛ اما خوب، یک سری مسائل هست و مسئولین مملکت هم می فهمند. ما نمی گوییم حکومت اسلامی صد در صد در ایران پیاده شده، اما خیلی واقعاً چشمگیر بود. شما امام را ببینید. هر وقت برای مردم صحبت می کنند، مقایسه می کنند. بیائید مقایسه کنیم حالا را با زمان طاغوت. نه اینکه حالا هر چی می بینید که به نظرتان بد می آید، بگوئید این چه است. به قول معروف آدم نباید مثل مگس باشد که فقط روی زخم می نشیند. چرا مثل آیینه نباشیم؟ مثل آیینه باشیم. شما وقتی توی آیینه نگاه می کنید به شما نشان می دهد که همۀ جای شما تمیز است، این جای شما لک دارد. اول خوبی های شما را نشان می دهد، شما اول خوبی هایتان را می‌بینید. این قدر خوبی نشان می دهد که آن مقدار بدی کم پیداست؛ ولی مگس بر عکس، فقط روی زخم و جایی که خوبی نیست، می نشیند.

آیینه صفت باشیم إن‌شاءالله؛ در مقایسه هامان اول خوبی ها را بگوئیم. آن همه فاحشه خانه ها، مشروب فروشی ها، کاباره ها و مراکز فساد بسته شد. دخترهای مردم جرأت نداشتند از جایی رد بشوند. حالا الحمدلله نعمت جمهوری اسلامی آمده و از آن مسائل خبری نیست. مساجد را نگاه کنید. جبهه ها را ببینید. ببینید جوانهای بیست ساله، پانزده ساله و ... چه کار می کنند. چه روحیّاتی دارند. خب، اینها نتیجۀ تحولات انقلاب است. باید اینها را در نظر بگیریم. نه اینکه ما رفتیم در فلان اداره، چنان شد. رفتیم در فلان جا، بهمان شد. البته اینها هم باید درست شود، اما این دلیل بر آن نمی شود که ما فقط نقطه ضعف ها را بیان کنیم.

و بعد، پشتیبان امام و رزمندگان باشیم تا این که خداوند نصرتی را که می‌خواهد، بدهد. زودتر بدهد. خدا می‌دهد؛ منتهی بنده ها را غربال می‌کند. آن خوب خوب ها که ماندند، به آنها پیروزی می‌دهد. آن وقت همه ما و آن کسانی که خود را کنار کشیدند و یا نق زدند، انگشت به دهان بمانیم و افسوس بخوریم که ای کاش ما هم با آنها بودیم، که آن موقع هم سودی ندارد...

برادران، خواهران! اگر تا امروز با دیدن شهدا، خانواده های شهدا و جانبازان، هنوز آن طوری که خدا می‌خواهد، حرکت نکرده ایم، آن طور که امام و انقلاب از ما می‌خواهد، نیستیم، باید تجدید نظر بکنیم. به خدا قیامت نزدیک است، به خدا همۀ ما می‌رویم. بروید، قبرستان ها را نگاه کنید. ببینید آیا یک روزی مثل ما نبودند، فرزند و بچه نداشتند؟ اما حالا کجا هستند؟ همه مردند، اما هر کدام یک جوری؛ یک سری رفتند و شهید شدند و جایشان توی بهشت است... بالأخره خدا برای ما تعیین تکلیف کرده. این قدر خرده نگیرید! به خدا فردا سؤال می شود از ما که چرا کمک نکردید؛ لااقل اگر کمک نمی کردید، چرا با حرف هایتان و با کارهایتان ضربه می زدید. انسان می تواند با فکر به بهشت و جهنم برود. می تواند با صحبت کردن، حتی می تواند با نیّت قلبی به بهشت و جهنم برود. لااقل اگر نمی توانیم کمک کنیم، با حرفمان ضربه نزنیم. چرا بی جهت کاه را کوه می کنید و کوه را کاه. به خدا قیامت نزدیک است، مرگ نزدیک است. می آیید و می‌بینید اینجا چه کسانی بودند که بعضی ها آنها را به خاطر حرف هایشان مسخره می کردند و مظلوم بودند. می آیند می بینند که جایشان کجاست. من از خداوند می خواهم که ما را مدیون خون شهدا نکند.

خدا را شکر می کنم که إن‌شاءالله به وظیفه ام عمل کرده ام و این سعادت را به من داد که بیایم اینجا بمیرم!

امیدوارم که خداوند با فضلش با ما رفتار کند، نه با عدلش. از خدا می خواهم که این هدیه ناقابل که جان ماست را از ما قبول کند و به همۀ خانواده های شهدا و خانواده های ما صبر عطا نماید...

منبع: کتاب بی‌نشان ترین ستاره، تحقیق و گردآوری محسن فاطمی

 

کتاب شهید علی اکبر نظری ثابت

 

این کتاب از مجموعه ستارگان حرم کریمه روایت سرداران و فرماندهان استان قم است که به گوشه هایی از زندگی این شهیدان می پردازد.


 نام کتاب: شهید علی اکبر نظری ثابت

نویسنده: معصومه یوسف پور     ناشر: انتشارات حماسه یاران        قیمت: ۲۵۰۰ تومان           قطع: پالتویی