شهید محمدحسین ملک محمدی
نام شهید: محمدحسین
نام خانوادگی شهید: ملک محمدی
نام پدر : رمضان
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1334/09/03
وضعیت تاهل : متأهل
تاریخ شهادت : 1363/12/24
محل شهادت :عراق - شرق دجله
نحوه شهادت :توسط دشمن در جبهه
نام عملیات : بدر
رمز عملیات : یا فاطمه الزهرا (س)
محل دفن :گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام - ق 7 ر 4
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

محمد تازه به دنیا آمده بود. اولین بچه‌ی ما بود و حسین سرشار از عاطفه پدری. پدری و مادری وقتی برای اولین بار تجربه می شود، حس خیلی عجبیه. محمد حدود 4 ماهش بود. توی اوج معصومیت و شیرینی.

ساکش را که بست، فهمیدم راهیه. بغض کردم.

-می‌خوای بری؟

-باید برم. من پاسدارم. اگرم نبودم، بازم باید می رفتم. الان تکلیف اینه.

-ما چی؟ من، محمد، دست تنهام!

-خدا هست. توکلت به خدا باشه. الان خیلی ها مثل ما هستند. بعضی از بچه ها تو جبهه تا ماه ها بچه‌هاشون رو نمی بینن. جنگ این حرفا سرش نمیشه.

 

راوی: همسر شهید


 

محمدحسین چیزی شده؟ این یکی دو روزی که اومدی مرخصی حسابی تو خودتی!

آه بلندی کشید و گفت علی هم رفت. بچه‌ها یکی یکی دارن میرن. ما ولی انگار دو دستی چسبیدیم به این دنیا. دعا می کنی برام؟

محمد را بغل می کردم و می آمدم آشپزخانه. اشک هایم می چکید روی صورتم. دل سنگ را آب می کند دعا کنی برای شوهرت که شهید شود، دل من که یک زن بودم و سرشار از احساس، چطور تاب می آورد؟!

 

راوی: همسر شهید


 

تنهایی با دوتا بچه خیلی سخت می گذشت. تصمیم گرفتیم برای زندگی برویم اهواز. اینطوری هم بهش نزدیک تر بودیم، هم با بودن خانواده ‌های دوستانش دیگر تنها نبودم. خودش هم بیشتر می توانست بهمان سر بزند.

چند وقت بود خیلی خسته به نظر می رسید. هر چه می پرسیدیم جواب سربالا می داد. دل من اما گواهی می داد یک خبری هست. نزدیک عید بود. مادر و برادرم آمده بودند دیدن ما. خیلی خوشحال شد. وقتی داشت می رفت به مادرم گفت «حاج خانوم نزدیک عیده. بمونید تا ان‌شاءالله باهم برگردیم قم.»

محمدحسین را خوب می شناختم. باهم برگردیم‌اش، یک جور غریبی بود. بوی برنگشتن می داد.

 

راوی: همسر شهید


روز آخری که آمد خانه، یک نامه نوشت. داد دستم و گفت «اگه برگشتم که هیچ، اگه برنگشتم بازش کن و بخون.» آن روز نمی دانستم چیزی که محمدحسین دستم داده بود، نامه نیست! وصیت نامه است!

رسید روزی که باید بازش می کردم.

راوی: همسر شهید


 

یک چیزی خیلی خوب به خاطرم مانده؛ لبخندش.

علتش هم معلوم است؛ همیشگی بود، توی هر شرایطی.

 

راوی: علی رضا کربلایی


 

بعضی چیزها خیلی عادی نیستند. مثل اینکه معاون یگان از سنگر پابرهنه بدود بیرون و سراسیمه انجام یک کاری را پیگیری کند. محمد حسین اما معاون یگان بود و حتی شده پابرهنه دنبال انجام کار می دوید که نیروهایش لنگ نمانند.

 

راوی: علی رضا کربلایی


 

فاصله سنی مان زیاد بود. شاید اگر کس دیگری جای حاجی بود، باب رفاقت‌ بین‌مان باز نمی شد. اما حاجی بزرگوارتر از این حرف‌ها بود. یک طوری ما را تحویل می گرفت که فکر می کردی فرمانده‌ی گردانی و خودت خبر نداری!‌ همین شد که کنارش ماندگار شدم.

راوی: ابوالفضل شکارچی

                                          بسم الله الرحمن الرحیم

ان الله یحب الذین یقاتلون فی سبیله صفاً کانهم بنیان مرصوص

پس از حمد و ثنای خداوندی و درود بر ائمه طاهرین و معصومین و سلام بخدمت رهبر کبیر انقلاب امام خمینی شرح حاضر متن وصیت نامه این جانب محمد حسین ملک محمدی فرزند رمضانعلی دارنده شناسنامه شماره 4472/1334  می باشد خیلی آرزو دارم که بصورت گمنام و به شکلی در راه خدا کشته بشوم که هیچ اثری از نام و نشان من باقی نماند لاکن بر حسب وظیفه اعلام می دارم اگر سعادتی نصیب من شد و در راه خدا به کمال انسانیت رسیدم یک خانه دارم خانه مرا بفروشید و مبلغ 50 هزار تومان آنرا رد مظالم بدهید و یک ماه روزه و یک سال نماز پس از دادن  خمس اموالم که فرصتی  پیش نیامد بدهم برایم بدهید بگیرند و بخوانند پس از فروش خانه خانواده ام خانه کوچکی تهیه کنند و در آن زندگی کنند یک قطعه زمین در تهران دارم فروخته ام به آقای پرویز عظیمی و پول آن را تمام گرفته ام که بایستی سند آن پس از مراحل قانونی بنام شخص فوق بگردد یک خانه برای برادرم در قم خریداری شده که سند آن بنام من است که بایستی سند آن بنام صاحب اصلی اش در بیاید مبلغ 600 تومان به طلا فروش رضوی واقع در میدان آستانه بدهکارم که آقای صالحی در جریان است بدهید از خانواده ام درخواست دارم پس از مر گ من فرزندانم را به نحو شایسته بزرگ کند و در این راه کوشا باشد. از دیگر دوستان و آشنایان و اقوام به ویژه از مادرم درخواست حلالیت دارم ضمناً فراموش کردم از فروش خانه مبلغ 50هزار تومان  آن نیز بایستی به مادرم بدهند و در جهت اجرای آن وصیت نامه به برادر بزرگوارم حسین عارفیان برادر همسرم بدین وسیله وکالت می دهم که در این رابطه اقدام کند اگر جسدم پیدا شد و اگر ممکن شد جنازه مرا در شیخان نزد همسنگران و همکاران خودم دفن کنند چون فرصت کمی داشتم لذا این وصیت نامه به شرح فوق تنظیم کردم تنها وصیتی که به خانواده و مادرم دارم پس از مرگ من به هیچ وجه گریه و زاری نکنند و ناراحتی بخود راه ندهند زیرا که در جهت ادای تکلیف و دین در راه رضای خدا قدم گذاشتم و این نهایت آرزوی من بود که به آرزوی خود رسیدم بنابراین اگر مرا دوست دارند بدانند که این نهایت آرزوی من بود که به آن رسیدم در خاتمه پیروزی نهایی رزمندگان را از خدای بزرگ و طول عمر برای امام امت و آرزوی صبر برای خانواده های اسراء مفقودین و شهیدان گرانقدر را از خداوند بزرگ مسئلت می نمایم

 

والسلام علی عباد الله الصالحین  63/12/19