شهید علی ایزدی
نام شهید: علی
نام خانوادگی شهید: ایزدی
نام پدر : حسین
محل تولد:قم
تاریخ تولد : 1342/03/18
وضعیت تاهل : متأهل
تاریخ شهادت : 1364/11/22
محل شهادت :اروند رود
نحوه شهادت :توسط دشمن در جبهه
نام عملیات : والفجر 8
رمز عملیات : یا زهرا (س)
محل دفن :گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام
‫تصاویر‬
‫زندگی نامه
‫خاطرات‬
فیلم و صوت
وصیت نامه ‫
‫اسناد‬
‫دست نوشته‬
معرفی کتاب

خبر آمدنش را که به بابا دادند مرد نگاه کرد سمت حرم و نام کودکش یک راز شد. شبیه رازی که با شکوه و استوار ایستاده توی ایوان نجف. وقتی تحصیلات کودکی را کنار حرم مولا شروع کنی تو هم میشوی یک راز.

خانواده اما در نجف ماندگار نشدند. باید می‌آمدند ایران. توی ایران کجا بهتر از قم؟ و برای این نوجوان که در سینه اش راز داشت کجا مهیاتر از حرم کریمه!

فضا سیاه بود. طاغوت نگذاشته بود بچه ها نور را ببینند.باید کاری میکرد. کتابهای مذهبی را میخرید و بین بچه ها پخش میکرد. روزها و شبها میگذشت و نور در سینه ی بچه های ایران قوت میگرفت.

خانواده هم دلشان گرم بود به بودنش. به رازش و به نورش. دست همه را میگرفت. گاهی حتی امید دل بزرگترها بود. رویش حساب میکردند همه جوره.

بعد از فعالیتهای ارزشمندش در انجمن اسلامی وارد حزب جمهوری اسلامی شد. کم خدمت نکرد. کارهایی که میکرد از دست هر کسی بر نمی‌آمد.

با همه ی فعالیتها و دوندگی ها با وجودیکه انقلاب شده بود و امام هم بود یک چیزی اما کم بود. یک چیزی که رنگ داشته باشد. لباس سبز سپاه را که پوشید فهمید دلش برای رنگ سبز پرچمهای حرم تنگ شده. حالا انگار زندگی رنگ داشت. امام دستور داد افراد نظامی در هیچ حزبی نباشند. سمعا و طاعتا! پس سپاه را دو دستی چسبید و یا علی گفت و عشق آغاز شد!

روزگار او را کشاند به خیابانهای دمشق و بیروت و بعلبک. حیف بود نور امام فقط توی سینه ی سربازهایش بماند. عده ای باید میرفتند تا نور همه جا را بگیرد. رفت لبنان و سوریه. بسیج یک فرهنگ است. باید صادر میشد. برای جوانان لبنانی پایگاه بسیج زد و برعلیه صهیونیست شعار ساخت.

کنار این همه فعالیت شبها یک گوشه ای پیدا میکرد و آرام میگرفت. یاد خوشه های انگور روی ضریح مستش میکرد و توی نافله‌ی شب ذوب میشد انگار.

بعد از چندی به ایران بازگشت. کشوری که درگیر جنگ باشد جوانانش زندگی ندارند. پس دوهفته بعد از ازدواج راهی جبهه شد. توی لشگر علی ابن ابیطالب که بود یاد رازش افتاد. شده بود فرمانده گروهان مستقل ذوالجناح اما یک چیزی توی سینه اش آرام و قرار نداشت. رازش برملا شده بود و باید میرفت. ماندنی نبود از همان اول هم.

پدر آن روز که به حرم نگاه کرد نام فرزندش را گذاشت علی. و روی سنگ مزارش نوشتند شهید علی ایزدی...