آیین رونمایی از کتاب "تنها، زیر باران" روایت زندگی سردار شهید مهدی زینالدین شب گذشته همزمان با سالروز ولادت وی، در خانه موزه شهیدان زینالدین برگزار شد.
در این مراسم که خواهران شهید، معاون هماهنگ کننده سپاه علیبنابیطالب(ع)، اعضای شورای شهر، مسئولین سازمان فرهنگی ورزشی شهردای، همرزمان شهید، جانبازان جنگ تحمیلی و جمعی از نویسندگان و علاقهمندان دفاع مقدس حضور به هم رسانیده بودند، سردار حاج احمد فتوحی جانشین فرمانده لشکر 17 علیبنابیطالب(ع) در دوران دفاع مقدس با بیان خاطراتی از شهید زینالدین به تشریح ابعاد شخصیتی این شهید والامقام پرداخت. در ادامه کتاب توسط یکی از خواهران شهید و سردار فتوحی رونمایی شد.
همچنین در انتهای مراسم نویسنده کتاب در توضیح چگونگی گردآوری و تولید اثر گفت: روایتهای کتاب از میان بیش از صد مصاحبه دستچین شده و از کتب منتشره درباره شهید نیز بهره جستهایم. به این ترتیب باید این اثر را یک اثر نو و تولیدی دانست. وی افزود: تنها، زیر باران با نظر مشورتی آقای ناطق مدیر کارگاه قصه و رمان حوزه هنری و از دستیاران جناب آقای سرهنگی مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت حوزه هنری به رشته تحریر درآمده است. قربانی ادامه داد این کتاب ادعایی در جامعیت ندارد و امیدوار است در چاپهای بعدی ایرادات احتمالی رفع شده و روایتهای دیگری نیز به محتوای کتاب افزوده شود.
این جلسه با ذکر مصائب سیدوسالار شهیدان حضرت اباعبدالله الحسین(ع) به پایان رسید.
شایان ذکر است کتاب تنها زیر باران به همت موسسه فرهنگی حماسه 17 تولید شده و با روایتی متفاوت و نو از کودکی تا شهادت شهید مهدی زینالدین را به زیور طبع آراسته است. این کتاب با قطع رقعی و در 312 صفحه توسط انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است. در بخشی از کتاب به روایت فتحالله جعفری میخوانیم:
حاجاحمد متوسلیان فرماندهی تیپ محمد رسولالله(ص) با توپ پر آمده بود؛ نیروهای او هم رفته بودند روی مین. با صورتی برافروخته و لحنی تند، رو به حسن باقری کرد و گفت: «این چه وضعشه؟ چرا اطلاعرسانی نمیکنید؟ بچههای من رفتن روی مین. کلی زخمی دادیم. چطور میشه که ما مرز خودمون رو شناسایی نکرده باشیم؟» حسن سر بهطرف مهدی چرخاند و آرام و پرحوصله گفت: «جوابش رو بده.» مهدی خودش را جمعوجور کرد. دوزانو نشست و گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم. ما منطقه رو کامل شناسایی کرده بودیم. یه گزارش سیزده صفحهای هم براتون فرستادیم که حتماً نخوندید وگرنه روی مین نمی رفتید.» بعد، گزارش را گذاشت جلوی متوسلیان. حاجاحمد با ناراحتی نگاهی به گزارش کرد. نفس عمیقی کشید، اما چیزی نگفت. دقتنظر و حاضرجوابی مهدی در چشمم نشست. آرامش و اعتمادبهنفسی که داشت، حس خوشایندی زیر پوستم دواند. یک بار دیگر نگاهش کردم. اسمش که میآمد، نشاط به جانم میریخت؛ دیدنش که جای خود داشت.
|