<span style='color:#FA634A'>تصاویری از عزاداری رزمندگان در دوران دفاع مقدس</span><span></span> <span style='color:#FA634A'>آیین رونمایی از کتاب متفاوت "قصه ننه علی" جدیدترین اثر انتشارات حماسه یاران در یادمان شلمچه</span><span></span> <span style='color:#FA634A'>مهران آزاد شد، قلب امام شاد شد</span><span></span> <span style='color:#FA634A'>مراسم تشیع پیکرهای پاک شهدای گمنام در تاریخ 98/4/8</span><span></span>
عملكرد در زمان جنگ
‫خاطرات‬
‫تصاویر‬
فیلم و صوت
‫اسناد‬
معرفی کتاب

 خوش رویی و خوش صحبتی و شوخ طبعی از صفات خوب شهید حسین پور بود پس از جانبازی وقطع نخاع و بستری شدن او در بیمارستان وقتی به ملاقاتش می رفتیم شعری از نوشته های خودش بالای سرش نصب بود که نشان دهنده اعتقاد و باور ورضایتش به رضای الهی بود و آن شعر این بود:

طبیبا به درمان چه کوشی؟ مرا درد او بی دوا می پسندد

چرا دست یازم چرا پای کوبم؟ مرا خواجه بی دست و پا می پسندد.

 

راوی: ابوالقاسم تاری


 

 حسین نیکوصحبت کم سن و سال بود و نوجوان، ولی وجود او سرشار بود از معرفت و عرفان، چند شب قبل از شهادتش برای خداحافظی و وداع با برادرش که مسئول واحد تخریب بود با موتور می رفتیم . راکب موتور من بودم حسین ترک موتور نشسته بود صدای موتور زیاد بود حسین دستش را آورد کنار گوشم و دهانش را نزد یک آورد و گفت: حسین برام روضه بخون گفتم: روی موتور؟ گفت: همه جا برای امام حسین گریه کرده ام من یکی دو شب دیگه حضرت زهرا را زیارت می کنم، می خواهم اولین نگاهی که به من کرد به او بگویم هرجایی که رسیدم برای حسینت گریه کردم، داخل مسجد و حسینیه، شب، روز، سنگر، ماشین، فقط پشت موتور گریه نکرده ام همین الآن یه روضه بخوان که همه جا برای امام حسین گریه کرده باشم. شروع کردم به خواندن روضه و حسین نیکوصحبت هم شروع کرد به گریه تا اینکه به مقصد رسیدیم 2 شب بعد از این روضه ،حسین نیکوصحبت شب عملیات کربلای 4 به شهادت رسید و در قطعه 12 ردیف 8 مزار شماره 73 گلزار شهدای علی ابن جعفر قم دفن گردید روحش شاد و راهش پر رهرو باد.

 

راوی: حاج حسین کاجی


 

در منطقه عملیاتی شلمچه تو عقبه لشکر در دهکده بودیم. پدر حسین قاسمی پیرمردی با نشاط بود که در قسمت تدارکات واحدتخریب خدمت  می کرداو پدر شهید هم بود.یعنی پسر دیگرش ابوطالب هم شهید شده بود  حسین قاسمی فرمانده ی پدرش هم بود. او هیچگاه پدرش را در آن جا بابا صدا نکرد. همیشه به بزرگی از او یاد می کرد و هنگامی که صدایش می کرد با صلابتی خاص می گفت: قاسمی بزرگ!

 

راوی: حاج حسین کاجی


 

در منطقه عملیاتی والفجر 8 مأمور به یکی از گردان ها بودیم خسرو هودرجی پشت سرم داشت می آمد و آتش دشمن هم کم و بیش بر سرمان بود و اطرافمان گلوله های دشمن زمین می خورد که یک دفعه خسرو از من پرسید حسین می دونی حورالعین چیه؟ برگشتم با تندی به اون گفتم وقت گیر آوردی؟ الآن چه وقت این حرفاست؟ خسر و آرام پشت سرم در حال حرکت بود و هیچی نگفت دلم سوخت و برگشتم براش توضیح دادم و حورالعین و اوصافش رو به اون گفتم دقایقی طول نکشید یه ترکش ریز خورد به سرش و به شهادت رسید انگار به اون الهام شده که شهید می شه.

 

راوی: حسین مولائی


 

مرخصی بودیم یک روز با سید جواد طبیب زاده حائری  آمدیم گلزار شهدا سید گفت: «بیا یه قراری با هم بذاریم.» گفتم: «چه قراری؟» گفت: «هر کدوم شهید شدیم سر قبر دیگری رفتیم گریه نکنیم و بخندیم » گفتم: «برای چی؟» شاید منضورش این بود «مگه قرآن نخوند­ی؟ خدا تو قرآن می گه «و لا تحسبن الذین قتلو فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون». مگه شهدا زنده نیستن، مگه شهدا در قهقه ی مستانه شون عند ربهم یرزقون نیستن؟ پس با هم قرار بذاریم هر وقت سر قبر همدیگه اومدیم اول بخندیم،.» ما هم این را آویزه ی گوشمان کردیم، هر وقت آمدیم سر قبرش اول وفای به عهد و لبخند، بعدش هم گریه به حال خود که از قافله شهدا جامانده ایم .

 

راوی: مجید اسکندری


 

 من با بچه ها زیاد شوخی می کردم و سر به سرشان می گذاشتم، بچه شلوغی بودم ، روزی محمد علی جعفری از بچه های تخریب را دیدم و سر به سرش گذاشتم و خواستم با اوهم شوخی کنم . برگشت و با حالت جدی به من گفت: محسن! با من شوخی نکن شلوار فرم سپاه تنمه! او قداستی عجیب به لباس سپاه قائل بود.

 

راوی: محسن ترابیان


 

قبل از عملیات والفجر 10 در فصل زمستان برف و یخ و سرما شهر مریوان را فرا گرفته بود که وارد شهر شدیم. نیروهای واحد تخریب در یکی از خانه های شهر که کوچک و اتاق های تنگ و تاریکی داشت اسکان گرفت برای این که نیروها آماده رزم باشند پیاده روی جزء کارهای هرروز نیروها بود. بین روح الله طین آور و سید مهدی حسین آن چنان صمیمیتی  بود که آنها را بر آن داشت  قرار بگذارند روح الله به عنوان پدر سید مهدی هم پسر او باشد روح الله او را پسر صدا می کرد و سید مهدی هم او را پدر صدا می کرد سید مهدی حسینی برای اینکه پسر بودن خود را ثابت کند و البته برای ایجاد خنده و نشاط بین دوستان دیگر پستانک صورتی رنگی را با نخ به گردن خود آویزان کرده بود و هنگام پیاده روی روزانه آن را به گردن خود آویزان می کرد تعداد کمی از مردم شهر مریوان که در شهر مانده بودند و صبح ها آنها کنار خانه های خود در مسیر حرکت ما می نشستند وقتی پستانک را به گردن سید مهدی می دیدند تعجب می کردند می خندیدند.

روزها به سرعت سپری می شد تا زمان عملیات فرا رسیددر خط پدافندی نیروهای تخریب روی ارتفاع ریشن مستقر بودند تا مأموریت اصلی که کاشت مین در خط بود ابلاغ شود آن شب باران شدیدی می بارید همزمان با بارش باران، باران گلوله دشمن نیز به شدت ادامه داشت.حسین کاجی هم در آن خط حضور داشت آن شب من و کاجی و فرد دیگری که نامش را فراموش کرده ام در سنگری که رویش پلاستیک کشیده بودند که از باران در امان باشد پناه گرفته بودیم شب سختی را سپری کردیم با طلوع فجر و روشن شدن هوا از شدت آتش دشمن کم شد و توانستیم از سنگر به بیرون نگاهی بیندازیم وقتی نگاهم به بیرون سنگر افتاد تکه های متلاشی شده بدن بچه ها و خون و کوله پشتی های متلاشی شده را دیدم. ساعت حدود 10 صبح بود که از خط مقدم خبر آمد که نیروهای گردان مهمات نیاز دارند از بچه های تخریب درخواست کمک کردند. چند نفر از بچه های تخریب آماده شدند که برای بردن مهمات به جلو بروند در میان این افراد روح الله طین آور هم بود روح الله یک گونی پر از گلوله آرپی جی را برداشت به سمت خط حرکت کرد هنوز از سنگر فاصله ای نگرفته بود که فریادی بلند شد که روح الله شهید شده سید مهدی حسینی در سنگر در کنار ما بود وقتی صدای خبر شهادت طین آور را شنید انگار بند دلش پاره شد و به سرعت از جایش برخواست از سنگر بیرون بدود وقتی برگشت محل شهادت طین آور را ببیند تیر قناسه دشمن پیشانی او را شکافت و او را از پای درآورد به شهادت رسید فاصله شهادت این دو یار صمیمی(پدرو پسر) 5 دقیقه طول نکشید. امدادگر او را به رو خواباند که خون ایجاد خفگی نکند ولی دیگر کار از کار گذشته بود. سید مهدی هم مثل روح الله آسمانی شده بود.

با کمک بقیه دوستان جنازه سید مهدی حسینی را روی برانکارد گذاشتیم و به عقب انتقال دادیم که هنگام آوردن جنازه یک دفعه متوجه شدم پستانک سید مهدی که با نخی به گردنش آویزان بود از برانکارد آویزان است همچون پاندول ساعتی این طرف و آن طرف می رود یادشان بخیر و روحشان شاد راهشان پر رهرو باد.

 

راوی: محمد معصومی


 

اسناد گردان تخریب در عملیات محرم