شهید حسین فرخ آشتیانی
تاریخ تولد: 1313
تاریخ شهادت: 1366
مکه
سرکشی به خانواده شهدا
بعد از بازنشستگی از مخابرات ، فعالیت های جدیدش را شروع کرد. شهر آشتیان بنیاد شهید نداشت. شهید فرخ، بنیاد را تأسیس کرد. او با ماشین خودش به روستاها می رفت و به خانواده ی شهدا سرکشی می کرد. در مسیر روستاها بارها تصادف کرد و مجروح شد. دوستانش هیچ وقت نتوانستند راضی اش کنند که از بنیاد شهید ماشین بگیرد.
شهید سید اصغر میری زرندی
تاریخ تولد: 1332
تاریخ شهادت: 1365
بمباران قم – خ 19 دی
مزد زحمت ها
سیداصغر اولین روز بهمن سال 65، در مراسم شب هفت شهدای بمباران قم شرکت کرده بود. اواسط برنامه احساس کرد شرایط غیر عادی است و احتمال حمله هوایی می رود. مراسم را رها کرد و طبق معمول به سمت اداره رفت تا اگر مشکلی در ارتباط مخابراتی پیش آمد، در محل کارش باشد؛ اما این بار قرعه به نام او افتاده بود که مزد زحمت هایش را بگیرد. ساعت 4:30 دقیقه در مسیر اداره ، همان هواپیمای عراقی و همان بمب های بعثی، بهانه پرواز سیداصغر شدند.
شهید شید الله همتی
تاریخ تولد: 1340
تاریخ شهادت:1366
عملیات کربلای 8
عادت های خوب
هروز بعد از نماز صبح زیارت عاشورا می خواند.
هر روز یک جزء از قرآن را می خواند.
هرشب اعمال خود را بررسی می کرد و اگر گناهی از او سرزده بود با روزه گرفتن خودش را تنبیه می کرد.
اهل نماز شب بود.
اسماعیل صادقی
تاریخ تولد: 1344
تاریخ اولین اعزام: 1361
دکل
در محور دزلی به پاسگاه شهدا، بالای روستای اورامانات یک دکل 100 متری مخابراتی بود. با چند نفر از بچه ها پای دکل ایستاده بودیم. ناگهان یکی از رزمنده ها فریاد زد: دکل داره می افته. نگاه کردیم. همه جا خوردیم. دکل داشت می افتاد، ولی نیفتاد. چند ثانیه گذشت. فهمیدیم یک تکه ابر به سرعت از بالای دکل رد می شود.
حسن همتی
تاریخ تولد: 1345
تاریخ اولین اعزام: 1361
رمضان و دیگر هیچ
شهید علی اکبر صمیمی، رمضان 43 به دنیا آمد. رمضان 61 به جبهه رفت. در عملیات رمضان مفقودالاثر شد. 13 سال بعد در تفحص شناسایی و در ماه رمضان به خاک سپرده شد.
محمدتقی طاهری
تاریخ تولد: 1343
تاریخ اولین اعزام: 1361
هدیه دست
در دوکوهه که بودیم. آقای اصفهانی معاون فرمانده بود. یک روز وقتی به خط رفت و برگشت، دیدیم که یک دست ندارد. از ایشان سراغ دستش را گرفتیم، خیلی خونسرد گفت: دستم را هدیه دادم رفت.
سید محمدرضا امامی
تاریخ تولد: 1347
تاریخ اولین اعزام: 1365
یک نشانه
یک روز در خانه دور هم نشسته بودیم. برادرم عبدالرضا زانوها را بغل کرده بود و دستهایش را روی زانو گذاشته بود. یک دفعه مادرم انگار متوجه چیزی شده باشد. گفت عبدالرضا ، انگشت دستت مثل نشانه شده. انگشتش ضربه خورده بود و ناخنش سیاه شده بود. سید عبدالرضا به من و مادرم گفت: این نشانه یادتان باشد. مدتی بعد برادرم مفقودالاثر شد. سه ماه از او بی خبر بودیم . تا اینکه بدن مطهر شهیدی را به ما نشان دادند که فقط نام کوچکش معلوم بود. عبدالرضا و البته یک نشانه داشت
عملیات عاشورای 2
عملیات کربلای 1
عملیات کربلای 4
عملیات والفجر 4