<span style='color:#FA634A'>تصاویری از عزاداری رزمندگان در دوران دفاع مقدس</span><span></span> <span style='color:#FA634A'>آیین رونمایی از کتاب متفاوت "قصه ننه علی" جدیدترین اثر انتشارات حماسه یاران در یادمان شلمچه</span><span></span> <span style='color:#FA634A'>مهران آزاد شد، قلب امام شاد شد</span><span></span> <span style='color:#FA634A'>مراسم تشیع پیکرهای پاک شهدای گمنام در تاریخ 98/4/8</span><span></span>
عملكرد در زمان جنگ
‫خاطرات‬
‫تصاویر‬
فیلم و صوت
‫اسناد‬
معرفی کتاب

شهید مسعود (ابوالحسن) اسماعیلی

تولد: ۱۳۲۶/۱۲/۵

شهادت: ۱۳۵۹/۲/۷ ـ خرمشهر

یک بار که در منزل نبودیم مسعود عده‌ای از فقرای شهر را در خانه جمع کرده بود و برایشان تمام وسایل رفاه و آسایش را فراهم کرده بود. وقتی که به خانه رسیدیم و این منظره را دیدیم از ایشان پرسیدیم: مسعود اینها که هستند؟ در جواب گفت: «بندگان خدا. مادر به من پول بدهید تا به ایشان بدهم.» بعد از من پول گرفت و به ایشان داد.

راوی: مادر شهید


 

شهید خداداد محمد شاهی

تولد: ۱۳۳۶/۱۱/۳

شهادت: ۱۳۶۰/۵/۲۵

یک روز به خانه آمد. لباسهایش را در آورد و گفت: «می خواهم از رژیم شاه بیرون بیایم. مردم هر جا ما را می بینند فحش می دهند.» بعد از پیروزی انقلاب به ارتش بازگشت و در جواب ما که او را منع می‌کردیم گفت: «الآن نظام جمهوری اسلامی و ارتش امام خمینی است.»

راوی: همسر شهید


 

شهید عباس اکبری

تولد: ۱۳۳۲/۷/۱

شهادت: ۱۳۶۷/۴/۲۸ ـ عملیات مرصاد

زمستان بود و از همدان مرخصی آمده بود قم. دیدم کت تنش نیست و در آن سوز سرما با یک لا پیراهن آمده. گفتم: «باباجان چرا توی این سرما لباس نمی‌پوشی؟ مریض می‌شوی.» جواب داد: «توی راه که می‌آمدم، یک نفر را کنار خیابان دیدم. داشت از سرما می لرزید. من هم کتم را به او دادم.

راوی: پدر شهید

 

شهید علی احمدلو

تولد: ۱۳۳۶/۱/۱

شهادت: ۱۳۵۹/۸/۷ ـ آبادان

سال دوم دانشجویی اش با اوج گیری تظاهرات و فعالیت های مردم همزمان بود. با لباس مبدل و به طور ناشناس در صحنه های مبارزه علیه رژیم شرکت فعال داشت. چندین بار از سوی مسئولین ارشد دانشکده تهدید به اعدام شده بود اما نه تنها خودش مبادرت به این کار می کرد بلکه دیگران را نیز تشویق می نمود. شب بیست و یکم بهمن ۱۳۵۷، یک ملافه سفید برداشت و فریاد می زد: «هر کسی امام خمینی را می‌خواهد، اسلام را می خواهد، از این دانشگاه بزند بیرون!» خودش به سرعت خارج شد و به دنبال او پانصد افسر از آنجا بیرون آمدند.

راوی: یکی از دوستان شهید


 

شهید علی احمدلو

تولد: ۱۳۳۵/۷/۱

شهادت: ۱۳۶۵/۲/۲۰

تک پسر خانواده بود. گفته بودند: «چون برادر نداری نمی خواهد به جبهه بروی.» اعتنایی نکرد. هر جوری بود کارش را درست کرد. همسرش را هم که باردار بود به منزل ما آورد و رفت جبهه. فرزندش که به دنیا آمد به او خبر دادیم و گفتیم: «خدا به تو پسری داده». سال ۶۵ که شهید شد در وصیت نامه اش نوشته بود: «من پسرم را خیلی دوست دارم ولی اسلام عزیز است.»

راوی: مادر شهید


 

شهید غلامرضا حمزه ای

تولد: ۱۳۳۴/۹/۱

شهادت: ۱۳۶۱/۱/۳۰

یک روز وقتی از منطقه آمد با خود عکسی را که در جبهه گرفته بود آورد و گفت: «این را برای قاب عکس مزارم گرفته ام.» گفتم: «تو که هنوز شهید نشده ای؟» نگاهی کرد و گفت: «من شهید می شوم و جایم مشخص است.» پرسیدم: «مگر جای شما کجاست؟» جواب داد: «گلزار شهدای شیخان.» در آن موقع گلزار شیخان پر شده بود و دیگر جا برای دفن شهدا نداشت. وقتی به او این موضوع را گفتم، گفت: «نه، یک جای خالی برای من در آنجا هست.»
شهید که شد جنازه اش را آوردند و در گلزار شهدای شیخان به خاک سپردند.

راوی: مادر شهید


 

شهید محمد حسین متقیان

تولد: ۱۳۳۶/۱/۱

شهادت: ۱۳۵۹/۱۰/۳

سال ۱۳۵۴ وارد ارتش شد. با اینکه درجه‌دار ارتش بود از سال ۱۳۵۶همگام با دیگر انقلابیون وارد مبارزه شد. لباس شخصی می پوشید و تا نیمه های شب با دسته های مردم در تظاهرات شرکت می کرد. او را بارها به خاطر اجرا نکردن دستور فرماندهان مبنی بر شلیک کردن به سمت مردم، بازداشت کرده بودند. با شروع جنگ، عصر عاشورا به جبهه کرخه نور اعزام شد و در روز اربعین حسینی در حال خواندن نماز روی تانک خود به شهادت رسید. در تشییع جنازه اش بنا به وصیتی که کرده بود عکسش را روی تابوتش نزدند تا شرط اخلاص را حتی در تشیع جنازه هم رعایت کرده باشد.

برگرفته از کتاب یادنامه شهدای سال اول دفاع مقدس شهرستان قم


 

شهید ابوالفضل قهرمانی

تولد: ۱۳۳۹/۲/۲

شهادت: ۱۳۶۶/۳/۱۴

با زحمت و کار زیاد توانست یک موتور سوزوکی بخرد. از خرید موتور خوشحال بود و همیشه مراقب آن. در نگهداری اش دقت زیادی می کرد. تا اینکه به خدمت سربازی رفت. پس از مدتی نامه ای نوشت که موتورم را بفروشید و پولش را برایم بفرستید. پدرم در جواب نامه نوشته بود که اگر پول احتیاج داری برایت می‌فرستیم، نیازی به فروش موتور نیست.
دوباره نامه ای نوشته بود که من پول موتور خودم را می خواهم، دوست ندارم شما توی سختی بیافتید. برایمان تعجب آور بود که چطور حاضر به فروختن موتوری شده که اینقدر به آن علاقه مند است. تا اینکه به مرخصی آمد و خودش موتور را فروخت و سریع برگشت.
بعدها فهمیدیم موتور را برای انجام عمل کلیه یکی از دوستان هم خدمتی‌اش فروخته.

راوی: برادر شهید

 


منابع:

کتاب یادنامه شهدای سال اول دفاع مقدس شهرستان قم، تدوین مرکز اسناد انقلاب اسلامی
اسناد موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم