شهید سرباز یکم سید عظیم کرامتی
شهادت: ۱۳۵۹/۱۲/۲۷ - رودخانه کارون
شهید کرامتی در آخرین نامه اش می نویسد: «ساعت ۵:۳۰ صبح پنج شنبه است و من با تجهیزات کامل آماده هستم تا راهی جبهه ها شوم. اگر تا سر ماه دیگر از مأموریت برگشتم که هیچ و اگر این افتخار نصیب من شد که شهید شوم، به وصایای من عمل کنید. پدر و مادرم، از فرزند حقیرتان که نتوانست خوبیهای شما را جبران کند، بگذرید و ناراحت نباشید.»
شهید محمد تقی حاج محمد رضایی
شهادت:۱۳۵۹/۷/۸ –زاهدان درگیری با اشرار و قاچاقچیان
به حلال و حرام اهمیت زیادی می داد. در یکی از مأموریت ها که قرار بود یک هفته انجام شود، پول و حقوق یک هفته را به او داده بودند، اما مأموریتشان سه روزه تمام شد. او پول چند روز اضافه را قبول نکرد و آن را از سهم خود جدا کرد و اجازه نداد پول حرام وارد زندگی اش شود.
شهید استوار یکم فتح الله اصلانی
شهادت: ۱۳۵۹/۱۰/۱۰ -آبادان- خرمشهر
در زمان رژیم پهلوی مجبور بود صورتش را اصلاح کند و خیلی از این قضیه ناراحت بود. پس از پیروزی انقلاب، روزی صورتش را اصلاح نکرد و با خوشحالی از خانه بیرون آمد، ولی چند دقیقه بعد با ناراحتی بازگشت و گفت: یکی از همسایه ها با دیدن چهره ام ناراحت شد و گفت: نان به نرخ روزها و برخورد خیلی بدی با من کرد. هیچ دلم نمی خواهد باعث رنجش و دلخوری مردم بشوم.
شهید سرباز یکم حبیب الله بناییان
شهادت: ۱۳۶۰/۱/۲۹ - آبادان
هنگام سقوط خرمشهر با خیانت بنی صدر به کشور، در درگیری ها پای حبیب الله مجروح شد و مدتی در استراحت به سر می برد. هنوز بهبود نیافته بود که دوباره آمادهی رفتن به جبهه شد و در مقابل این اعتراض که با این وضعیت جسمانیات چرا به جبهه می روی، گفت: نمی توانم بگذارم بنی صدر به کشور خیانت کند و وطنمان را به دشمن بدهد. من باید بروم.
شهید ستوان دوم ابوالحسن محمدی پرچوی
شهادت: ۱۳۶۴/۱۱/۲۵ -اروند کنار آبادان
شهید در آخرین وداع با خانواده در حالی که گریه می کرد، گفت: بارالها، همسر و پنج فرزندم را به خودت میسپارم. علت گریستن وی را سؤال کردم، گفت: یاد اهل بیت امام حسین افتادم.
شهید گروهبان یکم نصرت الله جوادی پور
شهادت: ۱۳۸۱/۲/۲۳– گزیک
یکی از دوستان شهید جوادی پور می گوید: در پادگان محمد رسول الله که بودیم، در ایام ماه مبارک رمضان جوادی پور هنگام افطار مسئول خرما دادن شد. به هرکس ۲ خرما می داد. یکی از درجه داران بالاتر از ما تقاضای خرمای بیشتری کرده بود، اما نصرت الله در جواب گفته بود: خرمای بیشتر نمی دهم، چون حق دیگران ضایع می شود، اما اگر بخواهی سهم خودم را می دهم. از کار و فعالیت خسته نمی شد. در انجام مسئولیتها دقیق بود و خستگی، ناراحتی و ناتوانی برای او معنایی نداشت.
شهید سرباز یکم سید محمدرضا حسینی جو
شهادت: ۱۳۶۹/۹/۵ - کرمان
پس از شهادت سید محمدرضا یکی از همسایه ها می گوید:« به او گفتم به جبهه نرو، تو هنوز بچه ای» گفت: بچهی تو که نمی رود، بچهی او هم که نمی رود، پس چه کسی از اسلام و امام خمینی دفاع کند؟ من باید بروم و از اسلام و امام دفاع کنم. جوابی داد که تا روز قیامت هم حرفی برای گفتن ندارم.
شهید سرباز یکم محمد علی عسگری
شهادت: ۱۳۶۱/۱۱/۲۰- کردستان
مادرش میگوید: قبل از آخرین اعزام به من گفت: مادرجان! این بار که بروم، دیگر برنمی گردم. گفتم: این حرفها را نزن. تو از کجا می دانی؟ لبخندی زد و گفت: خواب آقای بهشتی را دیدم، یک لیوان آب به من داد، من به شهید رجایی تعارف کردم، اما ایشان گفتند: این سهم توست بخور! نوش جانت. و گفت: این بار به شهادت می رسم، مرا حلال کنید، نماز و روزهی قضا ندارم. فقط تنها وصیتی که دارم این است که بعد از شهادت من گریه و بی تابی نکنید. شهادت لیاقت و افتخار می خواهد.
منبع:
کتاب سبزقامتان، زندگي نامه و خاطرات شهداي فرماندهي انتظامي استان قم